گنجور

 
واعظ قزوینی

نیست دندان آنکه پیران از دهان می افگنند

تف بر روی اعتبار این جهان می افگنند!

قد چو خم گردید، دانستم که بر خاک فنا

چون خدنگم عاقبت با این کمان می افگنند

وارثان دستار از مرگم زنند ار بر زمین

لبک در باطن کله در آسمان می افگنند

چون کسی کز بهر جستن پس رود، این زاهدان

خویش را از گوشه گیری در میان می افگنند

زاده های طبع بحرآسای واعظ بعد ازو

از یتمی خلق را آتش بجان می افگنند