گنجور

 
واعظ قزوینی

همچنان کز خطش آن خال نهان پیدا شود

در میان حرف، گاهی آن دهان پیدا شود

ابروش در عشوه شد از حرف ناصح سخت تر

وقت سرما بیشتر زور کمان پیدا شود

میشود روشن چراغم، آن زمان کاین جسم زار

چون شرر از زیر سنگ کودکان پیدا شود

میدهند اسباب شادی، غم چو میگیرد کمال

چون چمن پژمرده گردد، زعفران پیدا شود

عیش زرداران، نصیب بینوایان میشود

رنگ گلها در رخ برگ خزان پیدا شود

گرچه گم گردیده امروز از میان حق نمک

آخر از چشم منافق پیشگان پیدا شود

گرچه میخوابد غبار فتنه ها از آب تیغ

فتنه ها در عالم، از تیغ زبان پیدا شود

بسکه از دلها بدورم، کس نپردازد بمن

چون هدف استاده ام، کان شخ کمان پیدا شود

تا نگردد دل تو را غربال از تیر بلا

گوهر گم گشته ات واعظ چه سان پیدا شود؟!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode