بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
همچو مجنون در بیابانم وطن خواهد شدن
گرد بر گردم ز مرغان انجمن خواهد شدن
گر چنین بر حال من خواهد نظر کردن همای
استخوانم طعمه ی زاغ و زغن خواهد شدن
آه پنهانم تمام آیینه ی دل تیره ساخت
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
هر دم از بزم طرب آن دلنواز آید برون
چون مرا بیند رود از ناز و باز آید برون
چون برون آید بقصد کشتنم آن سرو ناز
جان باستقبال او با صد نیاز آید برون
خوشدلم از سنگ بیدادش که لطف و رحمتست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
به سوی درد از گلشن افلاک میآید برون
لاله دلسوز و گل آتشناک میآید برون
کشتهٔ تیغ محبت را به جای برگ سبز
پارهٔ دل خونچکان از خاک میآید برون
من به امید گهر این قطرهها بارم ز چشم
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن
گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن
مردم چشمی، مشو از دیده ی غائب چون پری
از خیال خود مرا دیوانه و شیدا مکن
روی خود بر دامنت سودم خطای من بپوش
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
ای ز جان شیرین تر آغاز ترش رویی مکن
با چنان روی نکو بنیاد بد خوبی مکن
ما به آب دیده و خون دلت پرورده ایم
سرمکش ای شاخ گل از ما و خودرویی مکن
چون نمی جویی دلم را کز جفا آزرده یی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸
لاله عطر آمیز و گل مشکین نفس خواهد شدن
بلابلانرا دیدن بستان هوس خواهد شدن
ناز افزون کن که بی منت طفیل راه تست
آنقدر وجهی که ما را دسترس خواهد شدن
اینهمه ناز و سرافرازی که دارد نخل تو
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
ای ز سحر غمزه پنهان فتنه در ابروی تو
فتنه را در گوش دارد عشوهٔ جادوی تو
در هوایت بس که شد بر باد جان بیدلان
بوی گل می آید ای گل از نسیم کوی تو
زنده می دارم شب هجران بیاد روز وصل
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
چشم گریانم که میگردد ز شوقت خون در او
جا ندارد جز خیال آن لب میگون در او
غنچهٔ سیراب از باران اشکم در چمن
چشمهٔ خونست و غلتان لؤلؤ مکنون در او
آنچه روی عالمافروز است هرسو جلوهگر
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰
خط مشگین چیست گرد عارض گلگون او
شاه بیت دفتر حسن و وفا مضمون او
سبزه ی تر چون بگرد آن لب میگون دمید
گو مشو غافل دل دیوانه از افسون او
در حضور غنچه گو بلبل زبان را بسته دار
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱
فارغم از باغ و ناز سوسن آزاد او
وز فریب باغبان و جلوه ی شمشاد او
دل نخواهد سایه ی سرو و لب آب روان
کم مبادا از سر ما خنجر بیداد او
هر که را تشریف رسوایی دهد سلطان عشق
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
باز آن مه در سمند ناز در جولان شده
فتنه را سر کرده و سر فتنه ی دوران شده
تا صف خوبان شهر آشوب را بر هم زند
کرده بر اهل نظر جولان و در میدان شده
چن بعزم گوی بازی رانده بیرون رخش ناز
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶
یا رب از بستان حسنم سر و بالایی بده
توبه ی عشقم بدست ماه سیمایی بده
دستم اندر حلقه ی فتراک سلطانی رسان
در قبول این مرادم قوت پایی بده
از کف خضری بحلق تشنه ام آبی چکان
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸
این منم هر شام چون پروانه جایی سوخته
کرده ترک جان شیرین در هوایی سوخته
راستی پروانه داند چاشنی داغ عشق
کو در این آتش چو من بیدست و پایی سوخته
هر صباحم تازه داغی بر دل از عشق گلیست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱
گل شکفت و هر کسی دارد هوای گلشنی
ما و داغ آتشین رویی و کنج گلخنی
گشت بستان کن که بهر دیدن روی تو شد
هر گلی چشمی و هر چشمی چراغ روشنی
مست می آیی و در دلها تصرف می کنی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴
تا نباشد دولتی روی تو چون بیند کسی
چشمهٔ حیوان کجا بیرهنمون بیند کسی
گو بگیرد بر سرم چون کاسهٔ مجنون شکن
گر به دستم بیتو جام لالهگون بیند کسی
در گمان افتد که آیا کوهکن چون زنده شد
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی
این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی
از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من
آتشی کردی و مغز استخوانم سوختی
صورت حال دلم روشنترست از آفتاب
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
شب چو شاخ ارغوان یکتا قبا میآمدی
آنچنان پُرحال و رنگین از کجا میآمدی
هر طرف افتان و خیزان بودی و من منتظر
جان من میسوختی ای شمع تا میآمدی
خود که بود آن صید وحشی کآنچنان بیگانهوار
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷
دوش از طرف گلستان مست و غلتان آمدی
گرچه ما را کشتی اما خوشتر از جان آمدی
با که می خوردی که بیخود گشتم از بوی خوشت
از در میخانه یا از گشت بستان آمدی
از تو کافر دل امید آب حیوان داشتم
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹
ای رقیب آندم که بر کف تیغ بیدادش دهی
از من سرگشته بهر امتحان یادش دهی
شکل شیرین را نکو آراستی آه ای قضا
گر بدین صورت خرامی سوی فرهادش دهی
هر زمان از خیل خوبان فتنه یی سازی سوار
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
ای صبا منع گرفتاری بلبل میکنی
با وجود آنکه میدانی تغافل میکنی
صبر اگر باشد توان چیدن رطب از چوب خشک
آتشت گردد ریاحین گر توکل میکنی
نفی کس لازم نمیآید ز درد عاشقی
[...]