گنجور

 
بابافغانی

باز آن مه در سمند ناز در جولان شده

فتنه را سر کرده و سر فتنه ی دوران شده

تا صف خوبان شهر آشوب را بر هم زند

کرده بر اهل نظر جولان و در میدان شده

چن بعزم گوی بازی رانده بیرون رخش ناز

در پیش صد عاشق دلخسته سر گردان شده

چیست دانی گرد رخسارش عرق از تاب می

قطره ی شبنم که بر گلبرگ تر غلتان شده

کیست آن سرو خرامان کان طرف دارد گذر

کز چنین رفتار و قامت دیده ها گریان شده

پرتو مهر رخش چون ذره گردد آشکار

جوهر جانها که در هستی او پنهان شده

بسکه می گرید فغانی دور از آن آرام جان

خانه ی چشمش ز سیل متصل ویران شده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

پیکری روشن چو جان ، لیکن بلای جان شده

زاده از کان و پر از گوهر بسان کان شده

مملکت را همچو جان بایسته قالب را ولیک

صد هزاران قالب از تأثیر او بی جان شده

مشرب لذات جباران ازو تیره شده

[...]

مولانا

این چه باد صرصر است از آسمان پویان شده

صد هزاران کشتی از وی مست و سرگردان شده

مخلص کشتی ز باد و غرقه کشتی ز باد

هم بدو زنده شده‌ست و هم بدو بی‌جان شده

باد اندر امر یزدان چون نفس در امر تو

[...]

سلمان ساوجی

ای کمان ابرویت را جان من قربان شده

شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده

نقطه ی خالت سواد عین خورشید آمده

آتش لعلن ذهاب چشمه ی حیوان شده

با همه خوردی دهان توست در روز سفید

[...]

نظیری نیشابوری

ای درت مجموعه ذرات سرگردان شده

آفتابی دایم از برج شرف تابان شده

نه فلک زیر و زبر هر روز بیرون کرده‌اند

تا به طراحان بزمت طرح کار آسان شده

اوج سقفش اختر آیین است گویی آسمانست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه