گنجور

 
بابافغانی

به سوی درد از گلشن افلاک می‌آید برون

لاله دلسوز و گل آتشناک می‌آید برون

کشتهٔ تیغ محبت را به جای برگ سبز

پارهٔ دل خون‌چکان از خاک می‌آید برون

من به امید گهر این قطره‌ها بارم ز چشم

شوری بختم همان خاشاک می‌آید برون

کشتهٔ آن شاه خوبانم که بهر صید دل

سرکش و عاشق‌کش و چالاک می‌آید برون

روز صیدش آهو از چین و کبوتر از حرم

بر هوای حلقهٔ فتراک می‌آید برون

کس نیارد جامهٔ تقوی برون از بزم عیش

زین چمن یوسف گریبان‌چاک می‌آید برون

جمله خوبان فتنه‌جو باشند یا سلطان من

اینچنین عاشق‌کش و بی‌باک می‌آید برون؟

گرچه در آلودگی نقد فغانی صرف شد

چون دلش پاک است زآتش پاک می‌آید برون