گنجور

 
بابافغانی

این منم هر شام چون پروانه جایی سوخته

کرده ترک جان شیرین در هوایی سوخته

راستی پروانه داند چاشنی داغ عشق

کو در این آتش چو من بیدست و پایی سوخته

هر صباحم تازه داغی بر دل از عشق گلیست

همچو آن دیوانه کش هر روز جایی سوخته

دوست می دارد دل من داغ های خویش را

زانکه هر یک از برای دلربایی سوخته

دل که برگشت از من و بالاله رویان خو گرفت

بینمش یکروز از داغ جدایی سوخته

کیست با داغ تمنایت فغانی در جهان

درد پروردی اسیری بینوایی سوخته