گنجور

 
بابافغانی

ای ز جان شیرین تر آغاز ترش رویی مکن

با چنان روی نکو بنیاد بد خوبی مکن

ما به آب دیده و خون دلت پرورده ایم

سرمکش ای شاخ گل از ما و خودرویی مکن

چون نمی جویی دلم را کز جفا آزرده یی

سرو من جان دگر اظهار دلجویی مکن

یا رب از روی نکو هرگز نبیند روی نیک

آنکه می گوید که با عشاق نیکویی مکن

بارها گفتی دلت را از جدایی خون کنم

جان من این را مگو باری چو می گویی مکن

در نمی گیرد فغانی با سیه چشمان فسون

پیش این شوخان سحرانگیز جادویی مکن