گنجور

 
بابافغانی

هر دم از بزم طرب آن دلنواز آید برون

چون مرا بیند رود از ناز و باز آید برون

چون برون آید بقصد کشتنم آن سرو ناز

جان باستقبال او با صد نیاز آید برون

خوشدلم از سنگ بیدادش که لطف و رحمتست

هر چه از چنگ بتان عشوه ساز آید برون

بگذرانید از سر آن کوی تابوت مرا

تا بتقریب نماز آن سرو ناز آید برون

عمر کوتاهست و راه وادی هجران دراز

جان کجا زین وادی دور و دراز آید برون

نیک بشنو کز بسی درد نهان دارد خبر

ناله‌ای کان از درون اهل راز آید برون

از دل گرم فغانی بیتو ای چشم و چراغ

تا دمی باقیست آه جانگداز آید برون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیدای نسفی

گر به طوف خاکم آن عاشق نواز آید برون

از سر خاکم به جای سبزه ناز آید برون

رفت سوی خانه خود یار و من تا روز حشر

می نشینم بر امید آنکه باز آید برون

کار خوردان از بزرگان زود می گیرد رواج

[...]

اقبال لاهوری

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

کاروان زین وادی دور و دراز آید برون

من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام

شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون

عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه