ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
بر وصالش یک نفس گر دسترس باشد مرا
حاصل عمر عزیز آن یکنفس باشد مرا
خواهم افکندن ز دست دل سراندر پای دوست
گر زمن بپذیردش این فخر بس باشد مرا
عاشقم بر روی جانان هر که خواهی گو بدان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
بر گل سیراب او بین سنبلی پر پیچ و تاب
شام اگر هرگز ندیدی صبح صادق را نقاب
گرد مشک سوده بر کافور می بیزد بلطف
تا بیکجا می نماید سایه را با آفتاب
سبزه خطش بگرد پسته شکر فشان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
روی شهر آر ای یارم گر نبودی آفتاب
کی شدی از دیدن او دیده مشتاق آب
چون گشاید از کمین ترک کمان ابرو خدنگ
بر غرض دارد گذر همچون دعای مستجاب
تاب رخسار چو ماه او همی سوزد مرا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب
هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب
در خم چوگان زلف او دل سرگشته را
همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب
با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست
درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست
یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز
بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست
آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
با من آن مهروی من نامهربان از بهر چیست
با دلم دایم بکین آن دلستان از بهر چیست
آن نگار بی وفا را بی سبب چندین جفا
بر مراد دشمنان با دوستان از بهر چیست
هیچم اندر و هم ناید کان سبکروح جهان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بر دلم از جور او امبار بار دیگرست
باش کو صد بار بود این نیز بار دیگرست
بنده آن سرو آزادم که دایم بهر او
هر دمی از هر دو چشمم جویبار دیگرست
در هوای عارض همچون گل بیخار او
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست
لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست
زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود
روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست
گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بنده سروم بآزادی که چون بالای تست
عاشقم بر گل که همچون روی شهر آرای تست
گر ندارد هندوی زلفت چو من سودای تو
پس چرا همچون منش پیوسته سر بر پای تست
کس نمیبینم که بر بالای چون سروت رسد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست
دیدن رویش نشان بخت فیروز منست
فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک
این شب قدر من و آن روز نوروز منست
خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست
هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
بر رخ او قطره های خوی چو شبنم بر گلست
هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست
گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ساقیا برخیز کاکنون وقت می نوشیدنست
موسم بستان و هنگام گلستان دیدنست
ابر نیسانی ز بهر گریه بگشادست چشم
غنچه لب بسته را زین پس گه خندیدنست
گلشن حسن ترا گل هست و رنج خار نیست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست
صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون
بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
عشقبازی با چو تو معشوق کاری بس خوشست
روزگار عشقت الحق روزگاری بس خوشست
نوبهار شادمانی روزگار عاشقیست
تازه بادا تا ابد کاین نوبهاری بس خوشست
گر ملامتگو نظر در وی بچشم من کند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
گر دلم بردی به غارت قصد جان باری چراست
ور نخواهی کرد خیری شور و شر باری چراست
بر خراب آباد دل بار فراغ عشق بس
از فراقت بر سر بارم دگر باری چراست
با تو خورشید ار ز بی آبی کند دعوی حسن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
ما چو زلف و چشمت ای مهوش پریشانیم و مست
جام نام و ننگ را بر سنگ قلاشی شکست
گو مکن دیوانه را عاقل نصیحت بهر آنک
هوشیاری ناید از مست صبوحی الست
بر صَوامِع از صفای رویت ار عکسی فتد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست
روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست
آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست
لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست
صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
هر کجا صاحبدلی آزاده و فرزانه ایست
در هوای زلف چون زنجیر او دیوانه ایست
تا نپنداری که آن خال است بر رخسار او
از سویدای دلم بر خرمن مه دانه ایست
آبحیوان پیش لعلش خاکساری بیش نیست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
هر سحر بی شام زلفین تو ای حورا صفت
چشمه چشمم پر از گوهر شود دریا صفت
روضه رضوان فروغی از شعاع روی تست
من نمیدانم جز اینت ای بت زیبا صفت
لؤلؤ کافور وش چون سر فرا گوش تو بود
[...]