روی شهر آر ای یارم گر نبودی آفتاب
کی شدی از دیدن او دیده مشتاق آب
چون گشاید از کمین ترک کمان ابرو خدنگ
بر غرض دارد گذر همچون دعای مستجاب
تاب رخسار چو ماه او همی سوزد مرا
سوزد آری تار کتانرا فروغ ماهتاب
شاد میگردم چو دلبر میکند با من عتاب
ز آنکه باشد دوستی بر جای تا باشد عتاب
دلگشای و غم زدا آمد هوای یار من
چون صبوح اندر بهار و همچو عمر اندر شباب
ای خط شیرین تو چون سبزه بر آب روان
زلف مشکینت میانش سایبان بر آفتاب
سر بپایت درفکند ابن یمین از شوق و گفت
این که میبینم به بیداریست یا رب یا بخواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر از شوق و اشتیاق خود برای دیدن یار میگوید و به نور و درخشش چهره محبوبش اشاره میکند که او را میسوزاند. همچنین، شاعر از احساس شادی ناشی از توجه و عتاب معشوق سخن میگوید و از دوستی که در زندگیاش وجود دارد و به او دلگرمی میدهد، یاد میکند. شاعر در پایان، به دیوانگی و شگفتی خود در مواجهه با زیبایی یار اعتراف میکند و از خود میپرسد که آیا این زیبایی را در بیداری میبیند یا خواب.
هوش مصنوعی: اگر تو در این شهر نبودی، در کجا میتوانستم آفتاب را ببینم؟ چشمانم از دیدن تو به شدت مشتاق و تشنه است.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی ابرو مانند تیر کمانی از پنهان بیرون میآید، به هدفی میزند و اثرش مانند دعای مستجاب به کار میآید.
هوش مصنوعی: چهره او مانند ماه است و زیباییاش مرا میسوزاند. آری، درخشندگی او مانند نور ماه و شب میباشد و پرده لطیفی را میسوزاند.
هوش مصنوعی: من وقتی خوشحال میشوم که محبوبم با من ناراحتی میکند، زیرا این نشان میدهد که دوستیام با او همچنان پابرجاست تا زمانی که این ناراحتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل را شاد و غم را دور میکند، آمدن محبوب من همچون صبحگاه در بهار و مانند جوانی در اوج عمر است.
هوش مصنوعی: خط زیبا و شیرین تو مانند سبزهای است که روی آب جاری قرار دارد و موهای مشکی تو مانند سایبانی است که در برابر آفتاب قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: ابن یمین با شوق و علاقه، سر را به پای محبوبش انداخت و گفت: «آیا آنچه را که میبینم در حالت بیداری است یا در خواب؟»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.