گنجور

 
ابن یمین

عشقبازی با چو تو معشوق کاری بس خوشست

روزگار عشقت الحق روزگاری بس خوشست

نوبهار شادمانی روزگار عاشقیست

تازه بادا تا ابد کاین نوبهاری بس خوشست

گر ملامتگو نظر در وی بچشم من کند

داردم معذور چون بیند که یاری بس خوشست

خواهم افکندن سر اندرپای آن زیبا نگار

بو که گیرد دست من الحق نگاری بس خوشست

گر چه ز آن سیمین سرین بارگرانم بر دلست

در زیادت باد تا باشد که باری بس خوشست

نرگس جادوت را مخمور می بینم ولیک

تا چه می خوردست کش در سرخماری بس خوشست

گر چه کشت ابن یمین را انتظار وصل دوست

گر میسر گردد آخر انتظاری بس خوشست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode