گنجور

 
ابن یمین

گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب

هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب

در خم چوگان زلف او دل سرگشته را

همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب

با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست

کی بگل پنهان توان کردن فروغ آفتاب

گر ندارم روی دیدن روی او را ز احتشام

میتوان دیدن خیالش را دریغا نیست خواب

چشم او را من بگفتم ترکتازی تا بکی

زینسخن کردست خود را هندوی زلفش بتاب

گر بعمری در رهی با من درنگی افتدش

همچو عمر اندر زمان گیرد سوی رفتن شتاب

آن مه تابان ندارد آگهی کابن یمین

شد ز تاب مهر او همچون کتان از ماهتاب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه