ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست
صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون
بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست
خانه دوزخ گشت بر دل گر دلی از خاره نیست
بر جهان افکن نظر پس کج نشین و راست گو
از خوشی و خرمی اندر خور نظاره نیست
عزم ثابت دار بر عیش و میی خواه آنچنانک
چون حبابش بر سپهر آبگون سیاره نیست
وقت آن آمد که گوید چون کمال ابن یمین
با پریرویی که چون او دلبری عیّاره نیست
در میان سرو و سوسن در ده آن رطل گران
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به میپرستی و لذت از زندگی اشاره دارد. شاعر با اشاره به زیبایی گل و جوانی، به زندگی و خوشیها دعوت میکند. او میگوید که زمان شادی و سروری فرا رسیده و نباید به دلایل غم و اندوه توجه کرد. هرچند که زندگی گاهی تلخ و در حال تغییر است، اما باید به خوشیها و لذتهای زندگی اهمیت داد و از آنها بهره برد. شاعر از می و عیش سخن میگوید و به اهمیت زندگی در لحظه تأکید میکند. در نهایت، او به دنبال آزادی و خوشی در جمع آزادگان است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، مانند گل که میروید، از عشق و نوشیدن شراب چارهای جز این نیست که انسانی که بدون روح است، وقتی فصل گلرسیدن و بادهنوشی نیست، وجودش بیهوده و بیمعناست.
هوش مصنوعی: نوعروس مانند گلی است که از غنچهای به بلوغ رسیده و اکنون آماده است. دیگر جایی برای گهواره در زندگی او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این زمان که زیباییهای طبیعت مانند بهشت شده است، دل کسی که از غصه و اندوه خالی نیست، مانند جهنم میباشد.
هوش مصنوعی: به دنیا نگاهی بینداز و در جایی آرام بنشین. از شادی و سرزندگی چیزی نمیخوانی و نمیبینی.
هوش مصنوعی: عزم و ارادهات را بر لذت و خوشی قوی کن و خواهان شرابی باش که مانند حبابی بر روی آب آسمانی، وجودش ناپایدار و گذراست.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که بگوید مثل کمال ابن یمین، با معشوقی که زیباییاش بینظیر است و مانند او دلبری فریبنده وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در میان درختان سرو و گلهای سوسن، در آنجا که وزنی سنگین از شگفتی و زیبایی وجود دارد، برای آزادیخواهان چارهای از تحمل این سنگینی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
هیچ عاشق دیده خوش در وجود
کز رقیب دیدها سوی عدم آواره نیست
ای رفیقان عالم ترکیب اضداد است از آنک
[...]
هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست
آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست
نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان
اختیارش از جهان جز مستی و نظّاره نیست
تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان
[...]
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست
چون خیالت بر که آید چشمهها گردد روان
خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
[...]
کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
[...]
ساقیا چون گل شکفت از می پرستی چاره نیست
صورتی بی جان بود گر وقت گل می خواره نیست
تا گل و مل در کنار سبزه ی خوش دلکشست
ای دریغا این گل و مل پیش ما همواره نیست
هر کجا باشد گلی در بوستان با بلبلیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.