گنجور

 
ابن یمین

ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا

ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا

عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش

گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا

گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل

ترک دل گیرم ز لعل درفشان بس شد مرا

گر زیان شد نقد عمرم بر سر بازار عشق

سود بینم چون ز سودای فلان بس شد مرا

گر ز تاب آفتاب غم بسوزد جان من

گو بسوز او سایه سرو روان بس شد مرا

در گلستان وصالش بلبلی بودم فصیح

خارم اندر پا شکست از گلستان بس شد مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه