گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست

ورجگر سوزی ندارم آهم آتشبار نیست

عندلیب ما بامید چه بندد آشیان

شبنم و گل را چه آمیزش درین گلزار نیست

گر وفا پیام نبندد روی گردان می شود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست

گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست

گرچه ما را می دهی بر باد بفشان دامنت

تا بدانی خاک مشتاقان زدامان دور نیست

کیست در کویت که شبها ناله ام نشنیده است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است

روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است

با که گردن سازگاری کرد تا با ما کند

بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟

سرو را دانی چرا آزاد می گویند خلق

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است

رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است

دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را

شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است

زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

گاهی از خاک درت مرهم به زخم ما ببند

اینچنین مگذار ما را یا رها کن یا ببند

حفظ بی‌برگی به از سامان کن ار وارسته‌ای

خانه از اسباب چون خالی شود در را ببند

رنگ ما چون مرغ وحشی زود از رو می‌پرد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

از هجوم خط دلی باطره پرفن نماند

مور چندان شد که آخر دانه در خرمن نماند

مرغ گیرائی ز دام زلف او پرواز کرد

ناوک اندازی آن مژگان صیدافکن نماند

بخیه بر زخم دل ما تنگ می گیرد بسی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

زآن همه صبر و سکون ، در دل کفِ خوناب ماند

کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند

آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست

گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند

چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

خاک غربت در مذاقم آب حیوان می‌شود

صبح روشن خاطر از شام غریبان می‌شود

گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس

لایق یاد ار نباشد خرج نسیان می‌شود

دیده ام تا سرکشی‌هایی خطت، در حیرتم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می‌رود

می‌پرد چشمم به استقبال حیرت می‌رود

کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد

خونم از بیداد مرهم از جراحت می‌رود

تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید

چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید

پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم

زیر هر گلبن زمینای می آتش بر کنید

تا دماغم گرم از می نیست از مو بر سرم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

چشم عارف جز چراغ کلفت از دنیا ندید

عزم بالا کرد چون از گرد پیش پا ندید

بر محک زد نقد شهری و بیابانی خرد

عاقل خوش مشرب و مجنون و بدسودا ندید

نیست در وضع جهان ابنای دنیا را ملال

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

بخت بد جایی که پای کینه محکم می‌کند

سنگ باران گشت راحت را ز شبنم می‌کند

کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو

تا تو از پی می‌روی آن صید هم رم می‌کند

گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید

پای در دامان و دست از مدعا باید کشید

بار درد بی دوا بردن بسی آسانترست

کز طبیبان منت از بهر دوا باید کشید

منت دریا کشند ار قطره ای احسان کنند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

دست خشک بخت من هر جا که تخم افکن شود

وقت حاصل چون شود خاکسترش خرمن شود

در چراغم منت روغن ندارد روزگار

خانه را آتش زنم تا کلبه ام روشن شود

باجرس گوئی درین ماتم سرا هم طالعم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

شب که جوش گریه من مایه سیلاب بود

بخت بد را آب می برد و همان در خواب بود

تیغت آرام شهیدان داد اما دور ازو

زخم ها را اضطراب ماهی بی آب بود

عالمی را بی سبب گر کشت آن مغرور حسن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

شیخ از مسواک دندان طمع را تیز کرد

سبحه را هم بهر تخم شید دست آویز کرد

اهل عالم طفل طبعانند و بیمار هوس

کی تواند طفل چون بیمار شد پرهیز کرد

خونم از ذوق شهادت جنگ دارد با بدن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷ - در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

 

نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید

بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید

ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست

آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید

من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود

بر سرت گل زن که از دستار روگردان شود

هر که چون سوزن زتجریدش بود سررشته ای

صد رهش گر جامه پوشانی دگر عریان شود

عاشق بیچاره از یک دیده در پاس رقیب

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

دود آهم رنگ از خورشید عالمتاب برد

دست مژگان ترم سرپنجه پنجاب برد

خواستم هر جا که زنجیر علایق بگسلم

سستی بختم گرو از رشته بیتاب برد

دربدر نتوان بدنبال خریداران خرید

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode