گنجور

 
کلیم

چشم عارف جز چراغ کلفت از دنیا ندید

عزم بالا کرد چون از گرد پیش پا ندید

بر محک زد نقد شهری و بیابانی خرد

عاقل خوش مشرب و مجنون و بدسودا ندید

نیست در وضع جهان ابنای دنیا را ملال

هیچ صورت را کسی دلگیر از دنیا ندید

عافیت را اهل دل در دیده بستن دیده اند

بهره زین گلشن بغیر از چشم نابینا ندید

از بزرگان بیشتر دو نان تمتع می برند

قرب ساحل جز خس و خاشاک از دریا ندید

نخل این بستان ز بار خویشتن یابد شکست

هیچکس از زاده خود خیر در دنیا ندید

بال برگرد سرش گشتن ندارد فاخته

هیچکس سروی درین بستان باین بالا ندید

عیش ننگ ما کلیم از تنگدستی‌های ماست

دست خالی را کسی در گردن مینا ندید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode