گنجور

 
کلیم

راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست

ورجگر سوزی ندارم آهم آتشبار نیست

عندلیب ما بامید چه بندد آشیان

شبنم و گل را چه آمیزش درین گلزار نیست

گر وفا پیام نبندد روی گردان می شود

پشت طاقت در سر کوی تو بر دیوار نیست

از گلستانی که زاغ و بلبلش هم نغمه اند

چشم بستم بیش ازین در دیده جای خار نیست

در محبت بیکسی در عشق تنهائی خوشست

شادمانی بهتر از آن غم که بی غمخوار نیست

هجر تا آمد کلیم خسته دل تسلیم کرد

می شناسد طاقت خود را حریف آزار نیست