راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست
ور جگر سوزی ندارم، چشمم آتشبار نیست
عندلیب ما به امّید چه بندد آشیان؟
شبنم و گل را چو آمیزش در این گلزار نیست
گر وفا پایم نبندد روی گردان می شوم
پشت طاقت بر سر کوی تو، بر دیوار نیست
از گلستانی که زاغ و بلبلش هم نغمهاند
چشم بستم؛ بیش از این در دیده جای خار نیست
در محبت، بی کسی، در عشق، تنهایی خوش است
شادمانی بهتر از آن غم که بی غمخوار نیست
هجر تا آمد، کلیم خسته، جان تسلیم کرد
می شناسد طاقت خود را، حریفآزار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس تنهایی و رنجی است که عاشق به دلیل عدم حضور معشوق تجربه میکند. شاعر میگوید که او در حال حاضر راحتی دارد، اما عشقش برایش درد و رنجی به همراه ندارد. او به زیباییهای گلزار اشاره میکند و میگوید که در آنجا دیگر جایی برای گل و شبنم نیست. وفای عشق در اینجا معنایی ندارد و با عدم وفا، معشوق به راحتی میتواند بگریزد. همچنین شاعر به مقایسه درد عشق و تنهایی میپردازد و میگوید که حتی در تنهایی هم بهتر از غم بدون همدلی است. در نهایت، او ناتوانی خود را در برابر هجران نشان میدهد و بر تسلیم شدنش در برابر این درد تأکید میکند.
هوش مصنوعی: من در آرامش هستم و به خاطر عشقام دلیلی برای نگرانی ندارم، و آتش دلنگرانیام خاموش شده است.
هوش مصنوعی: بلبل ما با امید چه آشیانهای برای شبنم و گل میسازد، در این گلزار چه ارتباطی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر به وعدهها وفا نشود، عشق به زودی سرد میشود، و از تحمل شوق تو نیز چیزی باقی نمیماند. در این سرزمین، هیچ نشانی از عشق و وفاداری نیست.
هوش مصنوعی: من به باغی که زاغ و بلبلش هم بر سر نغمهسرایی با هم هستند، بیاعتنا شدهام؛ چون دیگر در چشم من جایی برای خار و زحمت نیست.
هوش مصنوعی: در عشق و محبت گاهی تنهایی خوشایند است و شادی ممکن است از اندوهی که همراه با نداشتن دوست است، بهتر باشد.
هوش مصنوعی: درد و دوری باعث شد که کلیم (موسى) دل شکستهاش را تسلیم کند. او میداند که در برابر آزارها و سختیها، توانایی و طاقت خود را درک کرده و نمیتواند به عنوان رقیب با آنها مقابله کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست
تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست
از پی نام بلند و از پی جاه عریض
[...]
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
[...]
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
[...]
ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست
هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست
ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.