گنجور

 
کلیم

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت صید بسمل می‌رود

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

کینه‌ای ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

خون ناحق کشته، زود از یاد قاتل می‌رود

دهر اگر بحر پرآشوب‌ است مستان را چه غم؟

کشتی من بی‌خطر دایم به ساحل می‌رود

چون زبان گنگ، باید در سخن خود را گرفت

راه باریک است، کار از طبع کاهل می‌رود

بر زبان دارد حدیث چشم توفان‌بار من

خامه معذور است، اگر با سینه در گِل می‌رود

جذب شوقم می‌برَد، رهبر نمی‌خواهم کلیم!

هرکه سیلابش برَد، بی‌خود به منزل می‌رود

 
 
 
گلها برای اندروید
اوحدی

آن فروغ دیده و آن راحت دل می‌رود

رخت بردارید، همراهان، که محمل می‌رود

کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من

جمله را خر در خلاب و بار در گل می‌رود

ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی

[...]

اهلی شیرازی

گرچه بر ما روزگار تیره مشکل می‌رود

چون ترا دیدم درد عالم از دل می‌رود

کعبه معنی دری دارد ز محراب مجاز

هرکه این دریافت بی‌زحمت به منزل می‌رود

دیدن گلزار رویت می‌دهد دل را صفا

[...]

صائب

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می‌رود

حاصل دریا و کان از دیده و دل می‌رود

در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است

نقش پای ناقه پیشاپیش محمل می‌رود

کوچه باغ زلف اگر پایان ندارد گو مدار

[...]

سحاب اصفهانی

ز آب چشم ماست کز دنبال محمل می‌رود؟

اینکه خلقی از قفایش پای در گل می‌رود

دل چو می‌رفت از قفای او وداع جان نکرد

ز آنکه می‌داند که جان هم از پی دل می‌رود

چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی

[...]

صفایی جندقی

در دلم هر لحظه صد سودای باطل می‌رود

تا چه پیش آید کسی را کز پی دل می‌رود

دل نگهدار از صف مژگان او کز فرط حرص

صد سوار اینجا پی یک نیم‌بسمل می‌رود

هست عذرایی مگر در کاروان امشب که باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه