گنجور

 
کلیم

ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید

چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید

پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم

زیر هر گلبن زمینای می آتش بر کنید

تا دماغم گرم از می نیست از مو بر سرم

گر بگویم سنگ می بارد زمن باور کنید

نامه اعمال چون از زلف ساقی در کفست

بزم را از شور مستان عرصه محشر کنید

ما نمی فهمیم آهنگی، خدا را مطربان

هر زهی نزدیکتر باشد بمستی سر کنید

تکیه چون زنجیر در مستی بدوش هم خوشست

تا بپای خم رسیدن فکر یکدیگر کنید

دف که بیسوز دلست آبی برویش می زنند

ساعتی پیراهن فانوس را هم تر کنید

رخصت میخوارگی پیرمغان ما را چو داد

گفت بدمستی است گر غم را زخاطر در کنید

از می و مطرب مکدر می‌شود طبع کلیم

دوستان بهر دماغش چاره دیگر کنید

 
 
 
عرفی

غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید

جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید

هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست

حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید

درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست

[...]

صائب تبریزی

خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید

کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید

چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟

چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید

در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار

[...]

جویای تبریزی

گریهٔ مستی شگون دارد حریفان سر کنید

باده گر یک قطره هم باشد که چشمی تر کنید

می پرستان می نهم لب بر لب مینا مباد

موسم گل بگذرد تا باده در ساغر کنید

گر همه یک قطره آن روست پالش لازم است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه