گنجور

 
کلیم

زآن همه صبر و سکون ، در دل کفِ خوناب ماند

کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند

آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست

گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند

چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد

کاروان عمر رفت و بخت ما در خواب ماند

دشمنان از خصمی ما سینه ها پرداختند

کینه ما همچنان در خاطر احباب ماند

نفع دارد نوشداروی جهان ناخوردنش

منفعت زین به کزینسان نامی از سهراب ماند

هر چه بود از دل بغیر از نقش ابروی تو رفت

عاقبت زین مسجد ویران همین محراب ماند

شمعهای بزم ما با هم نمی سوزد کلیم

مجلس ما را شراب آخر شد و مهتاب ماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode