گنجور

 
کلیم

ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست

گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست

گرچه ما را می دهی بر باد بفشان دامنت

تا بدانی خاک مشتاقان زدامان دور نیست

کیست در کویت که شبها ناله ام نشنیده است

جمله می دانند کاین بلبل زبستان دور نیست

می کند هجرت مدار از آنکه می داند که من

گر کشد کارم بمردن آبحیوان دور نیست

تا دل و جان بود دادم، ای صبا آخر تو هم

بوی گل را قیمت ارزان کن گلستان دور نیست

دست بیتابی بفرقم مشت خاکی هم نریخت

تا زدامانت جدا شد از گریبان دور نیست

با بلا هم پیرهن یارب کسی چون من مباد

پا اگر در دامن آرم از مغیلان دور نیست

دور از آن درگه ندارد خاطرجمعی کلیم

از وطن آواره گر باشد پریشان دور نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode