گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود

بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود

رنج و راحت در مزاج درد و درمان می‌گداخت

سونش الماس و ریش دل به یک منوال بود

شعله زد شوق و در گوش شهیدان پنیه سوخت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود

شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود

دل مدام آواز مرغ آشنایی می‌شنید

چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود

العطش می‌زد جگر غم دوزخش بر لب چکاند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

تا گلستان بود کی پرخار بیدادم نبود

گوش گل کی شعله‌پوش از جوش فریادم نبود

شیشه‌ام در بیستون غلطید و آسیبی ندید

سعی شیرین بود اما بخت فرهادم نبود

تا در دارالشفای عشق بردم بخت خویش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

تا سر مژگان تماشا دیده بر هم چیده بود

چون تو رفتی گویی آن بیچاره خوابی دیده بود

ارمغان دیده گرد تست اما دیده کو

چشمه خونیست اکنون تا تو بودی دیده بود

سالها گلچین باغی بود دل اما چه سود

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

کو جنون تا هر نفس لب در سراغی گم شود

سینه همچون موج در گرداب داغی گم شود

تنگ چشمی بین که در بزم قدح‌نوشان شوق

خواهش پروانه در دود چراغی گم شود

شوق اگر اینست مغز آشفتگان دوست را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

باز دل آوازه زلف پریشانی شنید

قالب فرسوده غم مژده جانی شنید

زورق چشمم به خون غرق‌ست و می‌رقصد ز ذوق

باز گویی مژده آشوب طوفانی شنید

عشق در رگهای جان رقص نشاط از سر گرفت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

تا نفس داری سراغ کوی آن مه‌پاره گیر

و آن در و دیوار را چون دیده در نظاره‌گیر

رنگ عصمت مشکن و با خویش هم‌زانو مشو

یوسف من یک گریبان دگر هم پاره‌گیر

دیده گر گستاخ در باغ تماشا بشکفد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

تا توانی در ترازوی هوس بی سنگ باش

چون گل آزادگی بیزار از آب و رنگ باش

حسن اگر در دیده چون نازت دهد جا پا منه

خوش نشین ناله‌های زار چون آهنگ باش

چون خزان آید در دل چون گل از شش سوگشای

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

تاب خورشید رخت از تب فزونتر بود دوش

آتشم چون شمع جای خاک بر سر بود دوش

از عرق می‌ریخت شبنم بر رخ گلهای حسن

عید آب خضر با نوروز کوثر بود دوش

آن تنی کز ناز تاب بار رعنایی نداشت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

گرد افغانم ز دامان جرس افتاده‌ام

از حریم محمل امید پس افتاده‌ام

ناله‌ام از بس گرانبار غمم ماندم به جای

ورنه عمری شد که در راه نفس افتاده‌ام

سالها کردم به پای عقل طی راه عشق

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

دردم و نوش مراد از نیش نشتر خورده‌ام

خضرم و آب حیات از نوک خنجر خورده‌ام

دایه‌ام عشق‌ست اگر آتش مزاجم باک نیست

گرچه از خاکم ولیکن شیر آذر خورده‌ام

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

جوش ذوقم خوش‌نشین کشور میخانه‌ام

موج فیضم خانه‌زاد ساغر و پیمانه‌ام

می‌زنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک

موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانه‌ام

باز در دارالشفای تب گدایی می‌کنم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دیده را گم داشتم عمری و اکنون یافتم

گر نیامد نکهت پیراهنی چون یافتم

از غرور عافیت می‌کردمش از گل سراغ

عاقبت اندر میان دجله خون یافتم

تشنگی می‌داشتم بستند دریا و سراب

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ارمغان از بینوایی غم به گلشن می‌برم

وز تهی‌دستی به بلبل تحفه شیون می‌برم

چاک دردم خانه‌زاد سینه بلبل نه گل

نامه شوق گریبان سوی دامن می‌برم

در عبادت‌خانه خورشید و مه جای چراغ

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

عشق کو تا آتشی در خرمن اخگر زنم

چتر شاهی بر سر اورنگ خاکستر زنم

لعل شاهنشاهیم بر خاک عجزم افکنید

تا دو روزی خنده بر رسوایی افسر زنم

از لب زخم شهیدان طالعی گیرم به وام

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

قرعه کاری به نام سعی باطل می‌زنم

می‌کشم از سینه تیر آه و بر دل می‌زنم

بر گلو از طوق راه تیغ روشن می‌کنم

قمری این گلستانم فال بسمل می‌زنم

موجم و آشفته دارد ذوق سرگردانیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم

عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم

چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار

چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم

خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

کو هجوم گریه کز یک قطره صد جیحون کنم

چشم مفلس را ز فیض رشحه‌ای قارون کنم

در دل از جوش ملالم جای داغی هم نماند

هم مگر آرایش این خانه از بیرون کنم

جان اگر از ناتوانی برنیاید باک نیست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

تا وداع شعله خود همچو اخگر کرده‌ایم

حله خاکشتر اندوه در بر کرده‌ایم

گوهر نظاره‌ای در دیده گم کردیم از آن

مردم چشم اندرین دریا شناور کرده‌ایم

چشمه‌سار دیده ما خوشگوار آبی نداشت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

دوش بی روی تو از دل خون ناب افشانده‌ایم

تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشانده‌ایم

ز آن جمال آگه نه‌ایم اما غبارآسا بسی

آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشانده‌ایم

هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode