کو جنونی تا خرد را طعمه سودا کنم
عقل را دیوانه سازم عشق را رسوا کنم
چون وفا زین دوستان ده زبان گیرم کنار
چون مروت در پس زانوی عزلت جا کنم
خوی دل گیرم طلاق بستر راحت دهم
دشنه زاری از برای خوابگه پیدا کنم
چون نمیروید گیاهی زین چمن تاکی چو ابر
سینه آتش خانه سازم دیده را دریا کنم
بر فراز قاف گمنامی بگیرم آشیان
کوری چشم فصیحی نام خود عنقا کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از جنون و عشق سخن میگوید و میخواهد عقل را به چالش کشیده و رسوایی عشق را نشان دهد. او به وفا و مروت دوستانش اشاره کرده و به دنبال کنارهگیری از جمعیت و دنیای مادی است. شاعر احساسات خود را عمیق و پرشور توصیف میکند و حسرت به دل دارد که چرا در میان گلها و زیباییها، گیاهی نمیروید. او در نهایت به تمایل به تنهایی و سکوت در بالای قاف نگرش میکند و آرزوی ناشناسی و دوری از دنیای فصیح را دارد.
هوش مصنوعی: شاید نیاز به نشانهای از جنون باشد تا بتوانم عقل را به ذوق و شوق بیندازم و عشق را به حالتی نمایشی درآورم.
هوش مصنوعی: زمانی که وفا و وفاداری از دوستان نادیده گرفته میشود، من silence و بیحوصلگی را کنار میگذارم و جایش را به شجاعت و مردانگی میدهم.
هوش مصنوعی: من از ویژگیهای دل خود جدا میشوم و زندگی راحت را رها میکنم، زیرا به خاطر درد و رنجی که دارم، به دنبال جایی برای آرامش و خواب میگردم.
هوش مصنوعی: چون هیچکدام از گیاهان این چمن رشد نمیکنند، به مانند ابر، دلِ من پر از آتش میشود و تصمیم میگیرم که چشمانم را به دریا بدل کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم در مکان ناشناسی پناه بگیرم و در سایهٔ آن، به دور از چشم دیگران، نامی از خود بسازم که مانند پرندهای افسانهای با شکوه باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کی بود یارب که رو در یثرب و بطحا کنم
گه به مکه منزل و گه در مدینه جا کنم
بر کنار زمزم از دل برکشم یک زمزمه
وز دو چشم خون فشان آن چشمه را دریا کنم
صد هزاران دی درین سودا مرا امروز گشت
[...]
هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
چون مرا سودایت از روز نخستین در سرست
پس همان بهتر که آخر سر درین سودا کنم
ای خوشا! کز بیخودیها سر نهم بر پای او
[...]
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست
[...]
باده کو تا موج سان رقص از همه اعضا کنم
چون حباب از فرق دستار یقین را وا کنم
خار بی گل، دود بی آتش بمن قسمت رسد
خواه گلشن خواه گلخن هر کجا مأوا کنم
پای سیرم نیست اما سیل اشکم داده اند
[...]
رشته امید را تا چند پیوندم به خلق
تا به کی شیرازه بال و پر عنقا کنم
می ربایندش ز دست یکدگر خوبان چوگل
من دل گم گشته خودرا کجا کنم
با چنین کامی که از تلخی سخن رامی گزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.