تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
پیش از این آن بینوا را باده در ساغر نبود
رنگ و بوی غم گرفت از فیض دل گلزار ما
این زر ناقص عیار از کیمیا کمتر نبود
خویش را بر نیش مژگان ستمکیشان زدم
کان قدر زخمی که دل میخواست در خنجر نبود
قوت بال طلب ما را بدین گلشن رساند
ورنه پرواز این قدر در تنگنا بی پر نبود
دست حرمانم فصیحی کند و بر آتش نهاد
در گلستانی که نخل بیبری بیبر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات و تجربیات شاعری میپردازد که در سختی و درد عاشقانه به سر میبرد. شاعر به آتش و خاکستر اشاره میکند که نماد احساسات و دردهای درونیاش است. او از آواز پرندهای سخن میگوید که پس از شکستن قفس، تنها با بال و پر محدودش باقی مانده است. همچنین، عشق و غم در زندگیاش رنگ و بوی خاصی به گلزار او بخشیده، اما او هنوز در جستجوی آزادی و پرواز است. در نهایت، شاعر به ناامیدی و حسرت اشاره میکند که دست تقدیر او را به سوی آتش و درد رهنمون میسازد، در جهانی که آزادی و شکوفایی برایش ناممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در خانه آتش برافروخته بودم، خاکستر بر روی رسمها نبود و شعله با بدنامی دود مقابله نمیکرد. دل من هم مانند سنگ داغی بود که از آن آتش برخاست.
هوش مصنوعی: دل همیشه صدای مرغ آشنایی را میشنید، اما وقتی قفس شکسته شد، تنها یک مشت پر و بال باقی ماند.
هوش مصنوعی: تشنگی و درد در دل آن بیچاره چنان او را آزار میدهد که پیش از آنکه جرعهای شراب در جامش باشد، غم و اندوهش را چون دانههای اشک بر لبانش میچکاند.
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در دل ما است، رنگ و بوی خود را به عالم پخش کرده است. این طلا که به نظر میرسد ناقص و نامطبوع است، در حقیقت از نظر ارزش و کیفیت از کیمیا کمتر نیست.
هوش مصنوعی: من خود را بر نیش مژگان افرادی که ستمگر هستند، زدم، زیرا آن زخمی که دل میخواست در دلخنجر نبود.
هوش مصنوعی: اگر قدرت بال پرواز ما نبود، هرگز نمیتوانستیم به این باغ زیبا برسیم. در غیر این صورت، پرواز در چنین شرایطی بدون بال ممکن نمیبود.
هوش مصنوعی: دست ناامیدی به من سخنرانی میکند و در آتش میسوزد، در باغی که درخت خرما بدون بار و ثمر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود
در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد
هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود
جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت
[...]
تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل
رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد
[...]
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق
[...]
شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود
نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود
سیر آتش خانهها کردم به بال شعله دوش
آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود
گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد
[...]
یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود
آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.