گنجور

 
فصیحی هروی

تا نفس داری سراغ کوی آن مه‌پاره گیر

و آن در و دیوار را چون دیده در نظاره‌گیر

رنگ عصمت مشکن و با خویش هم‌زانو مشو

یوسف من یک گریبان دگر هم پاره‌گیر

دیده گر گستاخ در باغ تماشا بشکفد

پنجه مژگان بیار و دیده نظاره گیر

کوشش بیچارگی خاک مرادت رد کند

ور بمانی بی‌نوا تاوان کار از چاره‌گیر

صرصر آهت فصیحی کند بنیاد سپهر

آن غبار تیره را زین آستان آواره گیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode