گنجور

 
فصیحی هروی

تا وداع شعله خود همچو اخگر کرده‌ایم

حله خاکشتر اندوه در بر کرده‌ایم

گوهر نظاره‌ای در دیده گم کردیم از آن

مردم چشم اندرین دریا شناور کرده‌ایم

چشمه‌سار دیده ما خوشگوار آبی نداشت

چند روزی شد کش از خون رشک کوثر کرده‌ایم

زخم ما را از جگر غم زیور ناسور بست

ورنه تحقیق سر و سامان خنجر کرده‌ایم

زود گوش دوستان از ناله ما ناله کرد

ما هنوز از نخل غم یک میوه نوبر کرده‌ایم

از تو چون نومید بنشینیم کاندر کوی تو

مشت خاکی را به صد امید بر سر کرده‌ایم

در شب هجران فصیحی می‌زند لاف حیات

ساده‌لوحی بین کزو این قصه باور کرده‌ایم

 
 
 
صائب تبریزی

ما به اکسیر قناعت خاک را زر کرده ایم

زهر را بسیار از یک خنده شکر کرده ایم

نیست غیر از ساده لوحی در بساط ما کمال

صفحه آیینه ای جون طوطی از بر کرده ایم

در شکست ما تأمل چیست ای موج خطر؟

[...]

بیدل دهلوی

با کف خاکستری سودای اخگر کرده‌ایم

سر به تسلیم ادب گم در ته پر کرده‌ایم

آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت

خویش را چون قطرهٔ بی‌موج گوهر کرده‌ایم

اشک غلتانیم کز دیوانگیهای طلب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه