گنجور

 
فصیحی هروی

دوش بی روی تو از دل خون ناب افشانده‌ایم

تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشانده‌ایم

ز آن جمال آگه نه‌ایم اما غبارآسا بسی

آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشانده‌ایم

هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد

شب خسک پنداشته در راه خواب افشانده‌ایم