گنجور

 
فصیحی هروی

گرد افغانم ز دامان جرس افتاده‌ام

از حریم محمل امید پس افتاده‌ام

ناله‌ام از بس گرانبار غمم ماندم به جای

ورنه عمری شد که در راه نفس افتاده‌ام

سالها کردم به پای عقل طی راه عشق

چون نکو دیدم دو گام از خویش پس افتاده‌ام

کوشش پرواز همت بین که در اقلیم حسن

با وجود صد گلستان در قفس افتاده‌ام

شعله برگشته روزم کز دل ماتم‌کشان

بسته‌ام بار غم و د رجان خس افتاده‌ام

ناخلف فرزند غم بودم از آن یادم نکرد

ورنه می‌داندکه در دام هوس افتاده‌ام

میوه عیشم ولی از بی‌وفاییهای شاخ

بر زمین غم فصیحی نیم‌رس افتاده‌ام