گنجور

 
فصیحی هروی

دیده را گم داشتم عمری و اکنون یافتم

گر نیامد نکهت پیراهنی چون یافتم

از غرور عافیت می‌کردمش از گل سراغ

عاقبت اندر میان دجله خون یافتم

تشنگی می‌داشتم بستند دریا و سراب

آخرالامر این گهر در جیب جیحون یافتم

ناله دیرآشنای گوش لیلایم از آن

خویش را گم کردم و در جان مجنون یافتم

دل نماندم تا غم دل جلوه‌گر شد بی‌نقاب

قطره‌ای گم کردم و صد بحر افزون یافتم

سجده‌ای بر هر در افشاندیم اما عاقبت

کعبه را از تنگنای کعبه بیرون یافتم

قصه درد فصیحی می‌زدم امشب رقم

لفظ را گم گشته در خوناب مضمون یافتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode