گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

نوبهار است و به جدول می‌رود مستانه آب

دارد از یاد گلستان در دهن پیمانه آب

بس که سیراب است از ابر بهاری، دور نیست

چوب گل گر می‌زند بر آتش دیوانه آب

گلستان عشق را کاوش همه بر آتش است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

خامه را پیدا شد از حرف تو در دل اضطراب

نامه هم دارد چو بال مرغ بسمل اضطراب

از سر کوی تو چون آید صبا، پیدا شود

همچو برگ گل مرا در پرده ی دل اضطراب

چون تو بزم آرا شوی، باشد به دور دایره

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

از برای رونق وحدت به کثرت جای ماست

عالم صورت به معنی جامهٔ دیبای ماست

از حریم قرب، عمری شد که دور افتاده‌ایم

هر کجا در بزم او خالی ست، آنجا جای ماست

در تلاش مدعا، گر برنخیزد دور نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست

همچو نخل موم، ما را ریشه‌ای در خاک نیست

نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار

همچو باد انفاس عیسی مرکب خاشاک نیست

طایر همت نمی‌گنجد در این تنگ‌آشیان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت

شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت

باده تنها کی توان خوردن، که بی‌هم‌صحبتان

خضر بر لب آب و در زیر زبان افسوس داشت

دوش مشغول خیالت بود در محفل دلم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت

مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت

زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل

ناصح من در دهن گویا زبان مار داشت

هرکسی جوید خریدار متاع خویش را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

مژدهٔ حسن قبولم در سخن از اول است

وصل گل پیراهنان تعبیر خواب مخمل است

نشئه‌ی دولت ندارد کبریای علم را

نخوت دود چراغ افزون ز دود مشعل است

چون فلک یک چشم دارد در هنر سنجی حسود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

عشق او در وادی من فکر‌ها بسیار داشت

سوخت خاشاکم‌، وگرنه شعله با او کار داشت

در بساط این گلستان یک گل بی‌خار نیست

بر گل دیبا اگر پهلو نهادم، خار داشت

هرچه دیدم، در ره شوقش سماع انگیز بود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست

همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست

روی دل هرگز نمی‌بیند ز ما آشفتگان

همچو داغ آینه‌، داغی که ناخن گیر نیست

شعله‌ایم و این خزان ما بهار عمر ماست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است

این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است

یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می دهد

هر کجا پا می نهد دیوانه، سنگ افتاده است

چاک های سینه ام هر یک در بتخانه ای ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست

سرو را با قد او سامان همدوشی کجاست

منع ناصح پرده ی رسوایی ما کی شود

شعله ی عریان ما را تاب خس پوشی کجاست

شعله ی شوقش چو مومم در گداز آورده است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است

مایه ی حلاجی او پنبه ی گوش من است

گر به دست من رسد پیمانه جام جم شود

همچو پیر دیر، معراج سبو دوش من است

انجمن از می تهی گشت و دماغم تر نشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شد خزان و در چمن رنگ دگر افلاک ریخت

برگ جمعیت فراهم کن که برگ تاک ریخت

بر مشامم بوی او هرگاه آمد از نسیم

همچو غنچه از گریبانم به دامن چاک ریخت

بر بساط این چمن تا همتم دامن فشاند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست

همچو کشتی گیر، عریانی سلاح جنگ ماست

گر به راه شوق گردد مرغ با ما همسفر

از پریدن باز می ماند همه گر رنگ ماست

کار سازد هر که ما همدست کار او شویم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

آتش گل را اگر باشد شراری، خال اوست

گر چراغ آیینه ای دارد، گل تمثال اوست

سرو را این جلوه و سامان رعنایی کجاست

طوق قمری کی به حسن نغمه چون خلخال اوست

بستر راحت مرا پهلوست در راه طلب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست

خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست

زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف

این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست

از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

تا سحر امشب شراب ناب می‌باید گرفت

خون‌بهای شمع از مهتاب می‌باید گرفت

عمر صرف باده کردی، روی در میخانه کن

هرچه آبش برده، در گرداب می‌باید گرفت

تا دم کشتن مکن در عشق ترک اضطراب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

می‌شناسم چشم او را، طرفه مست کافری‌ست

دیده‌ام مژگان شوخش را، عجب تیرآوری‌ست

قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شده‌ست

می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوری‌ست

از تهیدستی به مقصد ره نیابد ناله‌ام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در چمن چون لاله می بی‌باک می‌باید گرفت

سایهٔ دستی ولی از تاک می‌باید گرفت

گر گلابی لایق پیراهنم خواهد کسی

گل ندارد، از خس و خاشاک می‌باید گرفت

با جهان سفله افتاده‌ست کار و بار من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است

دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است

در دلم خوناب حسرت هست اگر در دیده نیست

گر تهی گردیده از می ساغرم، مینا پر است

چون حریفان نیستم گلچین گلزار کسی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode