گنجور

 
سلیم تهرانی

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست

همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست

روی دل هرگز نمی‌بیند ز ما آشفتگان

همچو داغ آینه‌، داغی که ناخن گیر نیست

شعله‌ایم و این خزان ما بهار عمر ماست

همچو می هر‌چند عاشق کهنه گردد، پیر نیست

دامن گلچین فراخ است ای اسیران قفس

گر گلی خواهید، او را از شما تقصیر نیست

چوب گل کی می‌کند اصلاح من، چون کرده است

بوی گل دیوانه‌ام، خود کرده را تدبیر نیست

در طلسم حیرتم دارد جنون دل سلیم

راه بیرون رفتنم از کوچهٔ زنجیر نیست