گنجور

 
سلیم تهرانی

مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست

همچو کشتی گیر، عریانی سلاح جنگ ماست

گر به راه شوق گردد مرغ با ما همسفر

از پریدن باز می ماند همه گر رنگ ماست

کار سازد هر که ما همدست کار او شویم

نغمه آن ناخن که بر دل می زند از چنگ ماست

برگ گل در غنچه می باشد، ولی در این چمن

غنچه ها پر خار و خس چون آشیان تنگ ماست

عاشقان را غم بود پیرایهٔ خاطر سلیم

گلشن آیینه‌ایم و سبزهٔ ما زنگ ماست