گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳

 

با حریفان می روی در باغ مسکن می کنی

داغ رمن می نهی و سیر گلشن می کنی

باده می نوشی و بزم غیر روشن می کنی

من به حال مرگ تو درمان و . . . می کنی

این ستم ها چیست ای بی رحم بر من می کنی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

می نشینی روز و شب با مردم غافل چرا

زندگانی حرف می سازی بنا قابل چرا

خاطر خود را به دنیا می کنی مایل چرا

غیر حق را می دهی جا در حریم دل چرا

می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶

 

روزه محمل بست و دارم آه و افغان چون جرس

روزگاری شد که با آن ماه بودم همنفس

گوش نه امروز بر فریادم ای فریاد رس

عید شد هر کس ز یارش عیدیی دارد هوس

عید ما و عیدیی ما دیدن روی تو بس

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۲

 

رفت آن شوخ از نظر بر روی افگنده نقاب

مانده خالش در دلم چون لاله داغ انتخاب

چون نسازد آتش من زهره پروانه آب

همچو شمعم هست شبها بر رخ آن آفتاب

سینه بریان دیده گریان تن گدازان دل کباب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۶

 

تا لب لعل تو را شد آشنایی با شراب

آتش بی طاقتی سر بر زد از جان کباب

گرچه از من کنی پنهان تو ای در خوشاب

قصه می خوردن و شبهای گشت ماهتاب

همنشینان تو می گویند پیش از آفتاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷

 

ای مه من خانه زین جلوه گاه خود مکن

عالمی را روز محشر دادخواه خود مکن

آتش غیرت به جان بیگناه خود مکن

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن

تا توانی آشنایی با نگاه خود مکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳

 

غم مرا چون عود شبها جای در مجمر دهد

پهلو از بی آب تابی پشت بر بستر دهد

اهل عالم را نشان از شورش محشر دهد

گر دلم از سینه آه آتشین را سر دهد

تا قیامت در جهان بر باد خاکستر دهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۴

 

شوخ من بی پرده در بازارها جولان مکن

دیده آئینه را بر روی خود حیران مکن

بوالهوس را برگ عیش ای غنچه در دامن مکن

مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن

چشم خونبار مرا هم کاسه طوفان مکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۵

 

اشک حسرت تا کی ای گل در کنارم می کنی

از خدای خود نمی ترسی و زارم می کنی

گوش بر قول رقیب بدشعارم می کنی

از برای خاطر اغیار خوارم می کنی

من چه کردم کین چنین بی اعتبارم می کنی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶

 

یوسف من پیرهن چاک از زلیخای کیئی

همچو خورشید فلک سرگرم سودای کیئی

بی خود از رخسار ماه عالم آرای کیئی

ای جهانی محور رویت محو سیمای کیئی

ای تماشاگاه عالم در تماشای کیئی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۱

 

تا به می خوردن به گلشن آن گل رعنا نشست

غنچه از خون جگر لبریز در مینا نشست

قمری از خود دست شست و عندلیب از پا نشست

سرو من روزی که با شمشاد و گل یکجا نشست

یک سر و گردن به خوبی از همه بالا نشست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۴

 

تندخویی آمد و چون لاله داغم کرد و رفت

آتش هجران او تاراج باغم کرد و رفت

بوی نومیدی فراقش در دماغم کرد و رفت

آنکه لبریز از وصالم داشت داغم کرد و رفت

شربت تلخ جدایی درایا غم کرد و رفت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۵

 

هستم از جان بنده رخساره آن پادشاه

رفت از مکتب مه من گشت احوالم تباه

زد معلم سیلی بر عارض مانند ماه

عارضش از سیلیت نیلوفری شد آه آه

ای معلم شرم از آن رو نامدت رویت سیاه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۸

 

هر که در غم صبر کرد ایوب می دانیم ما

خو به هجران کرده را یعقوب می دانیم ما

عاشقان را در وفا منصوب می دانیم ما

بی وفایی شیوه محبوب می دانیم ما

نیست خوبان را وفایی خوب می دانیم ما

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۵

 

عشق چون آمد به دل در سینه غم نامحرم است

در دیار حاکم عادل ستم نامحرم است

اهل دل را نقش پا گر در حرم نامحرم است

من به جایی می روم کانجا قدم نامحرم است

وز مقامی حرف می گویم که دم نامحرم است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۰

 

آب و تاب دوستی در سنبل موی تو نیست

رنگ و بوی آشنایی بر گل روی تو نیست

شیوه عهد و وفا در چشم جادوی تو نیست

یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست

رحم در سر کار مژگان بلاجوی تو نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۴

 

دیده را عمری به مردم آشنا کردم نشد

سینه را آئینه صدق و صفا کردم نشد

با بد و نیک جهان عهد و وفا کردم نشد

در دل هر کس ز روی مهر جا کردم نشد

خانه شادی به روی خویش وا کردم نشد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۵

 

برده تیغ ابرویت آب از دم شمشیرها

زخم کاری خورده‌ای مژگان شوخت تیرها

پیش خطت عاشقان را کم شده تدبیرها

ای زبون در حلقه زنجیر زلف شیرها

سر به صحرا داده یی زلف خوشت نخجیرها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۷

 

عید شد آمد به رقص از جوش می دستارها

ساغر خورشید گل کرد از سهر کهسارها

ساقیان کردند پای انداز خم دیدارها

روزه محمل بست و شد میخانه گلزارها

خلعت عیدی گرفت از رنگ می رخسارها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۰

 

در چمن امروز بلبل مست گفتار خود است

کبک در کهسارها پابند رفتار خود است

سرو مغرور قد و گل محو رخسار خود است

هر که را بینم در عالم گرفتار خود است

کار حق در طاق نسیان مانده در کار خود است

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode