کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود
آب پیکان سبز خواهد کرد چوبِ تیر را
کی دگر از خانهٔ چشمم قدم بیرون نهی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک
در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را
آسمان کودنپرست و ما همه فطرتبلند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
لب فرو بستم، زیان دارد زباندانی مرا
چشم پوشیدم نمیزیبید عریانی مرا
شانه و زلف تو یادی میدهد از جان من
بیتو زینسان در میان دارد پریشانی مرا
نکتهسنجی چیست؟ عیب کس نفهمیدن بوَد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را
میتواند زد به عالم پشت پای بسته را
تشنهٔ یک آرزو از همت والا نهایم
خاک هم آب است دست از آب حیوان شسته را
تا توانی ناتوانان را به چشم کم مبین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را؟
خندهٔ گل دردسر میآورد آزرده را
ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را
نه همین بیسوز عشقَست، از هوس هم گرم نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - در مدح ظفرخان
عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حسابآسا مرا
طرهات زین بیشتر بایست با من واشود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
بر سر خود میکند ویران سرای دیده را
پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را
کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتی است
طالع برگشته و مژگان برگردیده را
دستگاه ما کجا شایستهٔ تاراج اوست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
من نه آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا
از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من
خویش را میسوزم ار یک مشت خس باشد مرا
بر سراپای دلاویزت نمیپیچم چو زلف
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما
خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما
گر به مستی آرزوی ابر و باران میکنم
سنگ میبارد ز ابر پنبه بر مینای ما
در شکست ما فراقت هیچ تقصیری نکرد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
ترک چشمت میکند آماجگه محراب را
ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را
با ستمکاران گیتی بد نمیگردد سپهر
عید قربان است دایم خانهٔ قصاب را
منزل نزدیکتر دارد خطر هم بیشتر
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را
یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را
من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود
غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را
دل در آن کو باز یاد سینهٔ من میکند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را
وز گل روی تو سامان بهار آئینه را
صبح را رشگ رخت افکنده است از چشم خویش
دیگر از خورشید ننهد در کنار آئینه را
زلف دلبند تو چون حیران خود میبیندش
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
دل رفیقانِ رهِ خوف و رجا را دیده است
شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است
روز محشر بازگشت جان به تن از شوق تست
ورنه مسکین عمر ما این تنگنا را دیده است
گر به ما داغ محبت گرم خون باشد رواست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوش است
خانه در رهن شراب اولی است تا صحرا خوش است
در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق نیست
گل بهسر گر میپسندی خار هم در پا خوش است
سربهسر عمرش به تلخی هیچکس چون من نرفت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت
مستی چشم ترا نازم که در دوران او
سبحه را زاهد به می گل کرد و زان پیمانه ساخت
رخنه در آهن فتد از سایهٔ مژگان تو
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
پنبهها بر روی داغ از آتش دل در گرفت
وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت
سرکشی با خاکساران کی به جائی میرسد
سرو من از خاک نتوان سایهٔ خود برگرفت
من کجا، بد گردی افلاک و انجم از کجا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
دل ز ناوکهای بیداد تو پیکان را گرفت
تشنهلب از ابر رحمت آب باران را گرفت
پُردلی کاری نمیسازد ز استیلای عشق
شیر بگریزد دمی کآتش نیستان را گرفت
سهل باشد مملکتگیری به امداد سپاه
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت
با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
سینهٔ ما هیچگه بیناوک جوری نبود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
دختر رز از کنار میکشان یکسو گرفت
پردهای کز کار ما برداشت خود هر رو گرفت
بزم عشرت روشنائی از کجا پیدا کند؟
کآتش می رفت و جانش دود تنباکو گرفت
سیر گلشن کردی و گل غنچه شد بار دگر
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
سردمهریهای دوران را تلافی از تب است
سوزن خار ملامتها ز نیش عقرب است
نه همین ما میگدازیم از غم بخت سیاه
هرکجا روشندلی دیدیم شمع این شب است
ناله هرجا میرسد رنگ دگر بر میکند
[...]