دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را
یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را
من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود
غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را
دل در آن کو باز یاد سینهٔ من میکند
کنج گلخن بهتر از گلشن بود دیوانه را
طالع بد بین که بر چاک دلم خندید و رفت
آنکه مرهم مینهاد از رحم، زخم شانه را
شوری از من برنمیخیزد به بزم میکشان
داغ دارم در خموشیها لب پیمانه را
تا کی ای سر در هوا در آسمان جویی خدا
ذوقی از بالا نشستن نیست صاحبخانه را
آرزوی بوسه از ساقی نه حد چون منی است
مستم و با ترس میبوسم لب پیمانه را
در حریم دل چو شمع نالهافروزی کلیم
حاجت شمع و چراغی نیست آتشخانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و حسرت خود سخن میگوید و به وضع خراب و بیکسیاش اشاره میکند. او از گم شدن در زندگی و جزیرهنشینی خود میگوید و به نوای غمانگیز جغد در ویرانهای که در آن زندگی میکند، اشاره میکند. شاعر به وفاداری و غیرت خود بر سر عشق اشاره کرده و بیان میکند که هیچ چیزی او را از عشق و یاد محبوبش دور نمیکند. او از زخمهای عاطفی خود و داغی که در دل دارد، حرف میزند و از وضعیت بیسرانجامش در محفلهای شاد خاطره میکند. در نهایت، شاعر احساس میکند که حتی در درد و نالهاش هم باید چون شمع بسوزد و نیازی به روشنی دیگر ندارد، زیرا آتش درونش خود به تنهایی کافی است.
هوش مصنوعی: دیشب در حالتی که بیهوش بودم، راه خانهام را گم کردم. اما دوباره با صدای جغد، این ویرانه را پیدا کردم.
هوش مصنوعی: من در دام افتادهام، اما نه به خاطر وسوسهی طعمه. غیرتم اجازه نمیدهد که در دام تو به دانه نگاه کنم.
هوش مصنوعی: دل زمانی که به یاد سینهام میافتد، در گوشهی گلخن، جای بهتری برای دیوانه است تا در باغی پر از گل.
هوش مصنوعی: تا آنجا که میتوانم به شما بگویم، این بیت به حالتی اشاره دارد که تقدیر یا سرنوشت بد بر دل من خندید و رفت، در حالی که کسی که میتوانست زخمهای من را التیام بخشد، در گوشهای از دل رحم بر من فراموش شد. به نوعی از غم و درد ناشی از فقدان محبت و توجه سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من هیچ شور و شوقی از خودم نشان نمیدهم، اما در دل به شدت داغ و بیتابم و این احساس را در سکوتهایم حس میکنم. با این حال، با هر بار که به میخانه میروم، مرزهایی را زیرپا میگذارم.
هوش مصنوعی: تا چه زمانی مثل کسی که در آسمان زندگی میکند، بیخبر و بیدقت هستی؟ از بالا نشستن و بیخبر بودن هیچ لذتی ندارد، چون مهمان باید بداند که صاحبخانه در کجاست و چه احساسی دارد.
هوش مصنوعی: شوق بوسیدن از مملوکنات به اندازه من که مستم و با احتیاط بر لب شیشه میگذارم.
هوش مصنوعی: در دل من مانند شمعی که میافروزد، ناله و فریاد میزنی، اما به یاد داشته باش که در دل آتشین من نیازی به شمع و چراغ نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.