گنجور

 
کلیم

دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را

یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را

من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود

غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را

دل در آن کو باز یاد سینهٔ من می‌کند

کنج گلخن بهتر از گلشن بود دیوانه را

طالع بد بین که بر چاک دلم خندید و رفت

آنکه مرهم می‌نهاد از رحم، زخم شانه را

شوری از من برنمی‌خیزد به بزم می‌کشان

داغ دارم در خموشی‌ها لب پیمانه را

تا کی ای سر در هوا در آسمان جویی خدا

ذوقی از بالا نشستن نیست صاحبخانه را

آرزوی بوسه از ساقی نه حد چون منی است

مستم و با ترس می‌بوسم لب پیمانه را

در حریم دل چو شمع ناله‌افروزی کلیم

حاجت شمع و چراغی نیست آتشخانه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه