گنجور

 
کلیم

ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت

برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت

با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد

زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت

سینهٔ ما هیچ‌گه بی‌ناوک جوری نبود

این مصیبت‌خانه کم دیدم که مهمانی نداشت

لذت رو بر قفا رفتن چه می‌داند که چیست؟

هر که در دل حسرت برگشته مژگانی نداشت

از در و دیوار می‌بارد بلا در راه عشق

یک سرابم پیش ره نامد که طوفانی نداشت

نامه‌ام را می‌بری قاصد زبانی هم بگو

خامه شد فرسوده و این شکوه پایانی نداشت

مایهٔ حزن است هر بیتم ز سوز دل کلیم

هیچ محنت‌دیده چون من بیت احزانی نداشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت

هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت

حلقه زلفت به روی گرم عالم را گرفت

خاتم دولت به این خوبی سلیمانی نداشت

داغ، آب زندگی را در سیاهی غوطه داد

[...]

فیاض لاهیجی

در دیار دل که کس جز حسن جولانی نداشت

عشق غیر از ناتوانی مردِ میدانی نداشت

عشرت بی‌طالعان هرگز تمام اجزا نبود

دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت

عشق اگر دارد خطر از شومی کامست و بس

[...]

جویای تبریزی

مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت

هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت

بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود

جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت

از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه