گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

بخت رمیده ی ما چون یار ماست امشب

خوابت حرام دیده بازار ماست امشب

در گلستان رویش داریم های و هویی

در دیده ی رقیبان زان خارهاست امشب

با گل چو همنشینم خواهم سلاحداری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

آزاد سرو بستان از جان شدیم بندت

از چشم زخم دوران یارب مبا گزندت

چون دل به بند زلفت بستم ز روی اخلاص

من چون خلاص خواهم ای نازنین ز بندت

زلفت کمند دلها من آهوی گرفتار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست

حیران کار عشقش فارغ ز این و آنست

تا قد آن صنوبر از چشم ما روان شد

خون دل از فراقش بر چشم ما روانست

سرو روان به قدش نسبت نمی توان کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

دل برد زلف شوخت و آنگاه قصد جان کرد

انصاف ده نگارا با دوست این توان کرد

ای نور هر دو دیده این مردم دو دیده

خون دل از دو دیده در حسرتت روان کرد

در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

آن دل نگویمش من آن سنگ خاره باشد

از دست جور هجرت صد جامه پاره باشد

برقع ز روی برکن ای ماه دلفروزم

چون وصل نیست باری یک دم نظاره باشد

ای قدّ همچو سروت در غایت بلندی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

بر عاشقان رویت چندین جفا نباشد

زین بیش جور کردن بر ما روا نباشد

ما بر جفایت ای جان یکباره دل نهادیم

زان رو که دلبران را هرگز وفا نباشد

عهدی که کرد با من بشکست همچو زلفش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

در عالم لطافت چون یار من نباشد

آشفته کار و باری چون کار من نباشد

بازآ کز اشتیاقت صبرم نماند و طاقت

ترسم که چون بیایی آثار من نباشد

حالی تنم ز سوزی از جور دلفروزی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

از درد دوری تو جانا دلم بفرسود

صبر و قرار یکسر عشقم ز دست بربود

گر باورت نباشد از ما غم جهان را

تو سیم اشک ما بین بر چهره زراندود

دیدی که در فراقت ای نور هر دو دیده

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

تا چند حال ما را آشفته داری ای دل

از زلف خوبرویان در بند و در سلاسل

تا چند باشم از غم شوریده حال و بی دل

تا چند باشی ای جان از حال بنده غافل

دل را ز دست دادم بی فکر الله الله

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۵

 

باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم

عمری بگو به سختی در هجر می گذارم

گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را

با او بگو که تا کی داری در انتظارم

فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۹

 

بر نور شمع رویت پروانه ی حقیرم

بر آتش جمالت تا کی چنین بمیرم

تا کی مرا بسوزی بر آتش فراقت

از دولت وصالت یک لحظه دست گیرم

پروانه ای بر آتش ناچار می بسوزم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم

بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم

دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی

در بحر غم گرفتار در جستن وصالم

کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

عمریست تا چو پرگار سرگشته در جهانم

در حسرت جمالت هر سو به سر دوانم

هر چند ناتوانم در درد روز هجران

جان می دهم به عشقت چندانکه می توانم

از هجر در ملالم وز درد چند نالم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۱

 

پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم

تا روز از دو دیده هر شب میان خونم

خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه

داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم

ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۷

 

من دولت وصالش از بی نیاز خواهم

صبح رخ امیدم در وقت راز خواهم

محراب ابروانش پیوسته قبله ماست

زان روی حاجت خود در هر نماز خواهم

از سرو قامت او کوتاه گشت دستم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

 

گفتم به دل که ای دل دانی که در چه کاریم

چون زلف خوب رویان آشفته روزگاریم

نه یار در بر ما نه دل به دست داریم

با خون دیده و دل روزی همی گذاریم

یک دم نظر به حالم از لطف خویشتن کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۱

 

چون تو طبیب دردی درد تو با که گویم

درمان درد دوری ای دلبر از که جویم

آبم ببرد عشقت بر باد داد عمرم

از آتش فراقت کمتر ز خاک کویم

از تاب زلف پرچین چوگان مزن خدا را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۴

 

از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن

از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن

تا کی چنین نمایی حال دلم به تحریر

وز ماجرای عشقش این سرزنش شنیدن

پیوند مهرم از دل بشکست عهد لیکن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲

 

جان در غم فراقت دل بر بلا نهاده

مرغ دل ضعیفم در قیدت اوفتاده

دل بسته ام به زلفت مگشایش از هم ای جان

زین رو که دیده جان بر روی تو گشاده

تو شهسوار عشقی بر بادپای هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۳

 

ای ما جهان و جان را بر باد عشق داده

وز دیده در فراقت صد جوی خون گشاده

مهر تو در دل ما تا هست روح باقیست

با عشق چون بزادی مادر مرا بزاده

عشق تو شهسواریست بر بادپای چون برق

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
sunny dark_mode