باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم
عمری بگو به سختی در هجر می گذارم
گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را
با او بگو که تا کی داری در انتظارم
فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت
رحمی بکن به حالم زان رو که سخت زارم
صبرم نماند باری در هجر تو از این بیش
چون چشم زخم جانا از خود جدا ندارم
تو سرو جان مایی بادا فدا جهانت
کز آتش فراقت چون خاک ره گذارم
گرچه عزیز مصری بنگر به حال یوسف
بودم عزیز دلها جانا مدار خوارم
گر جان ز بنده خواهی خیل خیال بفرست
ای نور دیده تا جان در دم بدو سپارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به باد صبا میگوید که پیامش را به محبوب برساند و از درد و رنجی که بهخاطر دوری او کشیده، سخن بگوید. او از خداوند میخواهد که از حال زار او مطلع شود و از محبوبش بپرسد که تا چه زمانی باید منتظر بماند. شاعر درباره شکیبایی خود ذکر میکند که دیگر طاقت ندارد و از وابستگی و عشق به محبوبش میگوید. او خود را در آتش عشق میبیند و از محبوب میخواهد که درک کند که با وجود درد و فراق، هنوز عاشق اوست. در نهایت، او به محبوب میگوید که اگر جانش را میخواهد، میتواند به راحتی بگیرد چرا که او تمام وجودش را فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: باد صبا را به خدا سپارم تا به محبوبم بگوید که چقدر در فراقش سختی میکشم و این روزها را به زحمت سپری میکنم.
هوش مصنوعی: اگر خدا از حال بد من بپرسد، به او بگو که تا چه زمانی باید منتظر من بمانی.
هوش مصنوعی: فریاد و نالهام به آسمان بلند رفت، از دست هجرت و دوری. از تو خواهش میکنم که حال مرا درک کنی، چون حال من بسیار خراب و دردناک است.
هوش مصنوعی: سبر و تحمل من در جدایی تو دیگر کماست، چون مانند چشمی که از یک آسیبدیده جدا شده، من نیز دیگر توانایی تحمل ندارم.
هوش مصنوعی: تو مانند درخت سرو هستی و من جانم را فدای تو میکنم، چون از درد دوریات مانند خاکی هستم که در مسیر رنج میکشد.
هوش مصنوعی: هرچند تو عزیز و محترمی، اما من در حال یوسف هستم که محبوب دلها بود. جانا، مرا خوار و ذلیل مکن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی جان من را، ای نور چشم، به انبوه خیالات بفرست تا جانم را در دم به تو بسپارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
[...]
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم
مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم
من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم
[...]
جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم
جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم
در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب
باشد که از میانش، ممکن بود کنارم
صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل
[...]
تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته
در نکته های تازی با وی سخن ندارم
لیکن به گاه جولان میدان فارسی را
مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم
جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم
در پرتو چراغی پروانه مینگارم
روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم
خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم
بیکس شهید عشقم خاک مرا بسوزید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.