عمریست تا چو پرگار سرگشته در جهانم
در حسرت جمالت هر سو به سر دوانم
هر چند ناتوانم در درد روز هجران
جان می دهم به عشقت چندانکه می توانم
از هجر در ملالم وز درد چند نالم
بفکن نظر به حالم چون زار و ناتوانم
بازآی و بر دل من رحمی بکن نگارا
کاندر فراق رویت بر لب رسید جانم
روح و روان ما بود بنگر به باغ کامروز
بر جویبار دیده سرویست بس روانم
گفتم که سرو بالاش آرم به بر زمانی
باری به بر نیارم من بخت خویش دانم
فریاد ای عزیزان کز درد داغ هجران
شد فاش از آب دیده سرّی که بد نهانم
چو دیده ای و چون دل چون جان و روح در دل
چون ذکر تو نباشد پیوسته بر زبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی
[...]
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
[...]
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم کاندر میان جانم
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
[...]
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم
من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی
در من بچشم معنی بنگر که من آنم
گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم
[...]
ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.