گنجور

 
جهان ملک خاتون

عمریست تا چو پرگار سرگشته در جهانم

در حسرت جمالت هر سو به سر دوانم

هر چند ناتوانم در درد روز هجران

جان می دهم به عشقت چندانکه می توانم

از هجر در ملالم وز درد چند نالم

بفکن نظر به حالم چون زار و ناتوانم

بازآی و بر دل من رحمی بکن نگارا

کاندر فراق رویت بر لب رسید جانم

روح و روان ما بود بنگر به باغ کامروز

بر جویبار دیده سرویست بس روانم

گفتم که سرو بالاش آرم به بر زمانی

باری به بر نیارم من بخت خویش دانم

فریاد ای عزیزان کز درد داغ هجران

شد فاش از آب دیده سرّی که بد نهانم

چو دیده ای و چون دل چون جان و روح در دل

چون ذکر تو نباشد پیوسته بر زبانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

[...]

عراقی

ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم

باری، بیا که جان را در پای تو فشانم

این هم روا ندارم کایی برای جانی

بگذار تا برآید در آرزوت جانم

بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

[...]

مولانا

دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم

بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم

چون سر دل ندانم کاندر میان جانم

از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم

[...]

خواجوی کرمانی

آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم

کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم

من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی

در من بچشم معنی بنگر که من آنم

گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم

[...]

سلمان ساوجی

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم

روزی که با تو بودم بُد بخت همنشینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه