عمریست تا چو پرگار سرگشته در جهانم
در حسرت جمالت هر سو به سر دوانم
هر چند ناتوانم در درد روز هجران
جان می دهم به عشقت چندانکه می توانم
از هجر در ملالم وز درد چند نالم
بفکن نظر به حالم چون زار و ناتوانم
بازآی و بر دل من رحمی بکن نگارا
کاندر فراق رویت بر لب رسید جانم
روح و روان ما بود بنگر به باغ کامروز
بر جویبار دیده سرویست بس روانم
گفتم که سرو بالاش آرم به بر زمانی
باری به بر نیارم من بخت خویش دانم
فریاد ای عزیزان کز درد داغ هجران
شد فاش از آب دیده سرّی که بد نهانم
چو دیده ای و چون دل چون جان و روح در دل
چون ذکر تو نباشد پیوسته بر زبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از عشق عمیق و حسرت شاعر به محبوبش است. او در حسرت جمال محبوب میگردد و هر چند ناتوان است، اما از عشقش جان میدهد. شاعر از درد جدایی و هجران خود رنج میبرد و خواستار بازگشت محبوب است تا به حال زاریاش رحم کند. او همچنین از زیبایی محبوب و تأثیر آن بر روح و روان خود میگوید و به شدت احساس جدایی را تحمل میکند. در نهایت، اشتیاق او به ذکر محبوبش و تاثیر عمیق آن بر زندگیاش مشهود است.
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که مانند یک پرگار سرگردان در دنیا میچرخم و در هر سمتی که میروم، به خاطر زیباییات در حسرت هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که در مواجهه با غم جدایی ناتوان هستم، اما به خاطر عشق تو، جانم را میدهم هر اندازه که بتوانم.
هوش مصنوعی: از غم جدایی بسیار ناراحتم و از دردهایی که دارم می نالم. به حال من نگاه کن، چون بسیار ضعیف و تضعیف شدهام.
هوش مصنوعی: ای معشوق، برگرد و بر دل من نگاهی مهربانانه بینداز، زیرا من در دوری از چهره زیبایت به آستانه جان دادن رسیدهام.
هوش مصنوعی: روح و روان ما در این باغ زیبای امروز، مانند درختی است که در کنار جویبار، به زیبایی میروید و به خود میبالد.
هوش مصنوعی: گفتم که لحظهای زیبایی و جوانیام را در آغوش بگیرم، اما میدانم که باید از سرنوشت خود باخبر باشم و به این امید نباشم که همیشه خوشبخت خواهم بود.
هوش مصنوعی: ای عزیزان، فریاد بزنید که از درد جدایی، راز پنهان درونم از چشمانم آشکار شد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشم و دل و جانم تو را میبیند، حرفی جز نام تو بر زبانم نمیآید و در دل همواره با یاد تو هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
دانی چگونه باشم در محنتی چنینم
زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی
[...]
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
باری، بیا که جان را در پای تو فشانم
این هم روا ندارم کایی برای جانی
بگذار تا برآید در آرزوت جانم
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت
[...]
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم کاندر میان جانم
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
[...]
آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم
کاخر بیاد بشنو دستان و داستانم
من آن نیم که دیدی و آوازه ام شنیدی
در من بچشم معنی بنگر که من آنم
گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم
[...]
ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
ای آرزوی جانم در آرزوی آنم
کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم
روزی که با تو بودم بُد بخت همنشینم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.