تا چند حال ما را آشفته داری ای دل
از زلف خوبرویان در بند و در سلاسل
تا چند باشم از غم شوریده حال و بی دل
تا چند باشی ای جان از حال بنده غافل
دل را ز دست دادم بی فکر الله الله
افتد به کاردانان این کارهای مشکل
دندان ز کام لعلش برکن دلا که ما نیز
بسیار کرده بودیم اندیشه های باطل
ملک دلم خرابست از جور دور هجران
از وصل چاره ای کن ای پادشاه عاقل
بی قدّ دلفریبت در بوستان شادی
هرگز نشد دل من بر قد سرو مایل
ای دیده چون تواند غیر از رخ تو دیدن
هرکس که دیده باشد آن شکل و آن شمایل
شمشاد خوش خرامت تا دیده ام ز دیده
چون سرو بوستانی پایم بماند در گل
دل رفت و جان برآمد از غصّه جهانم
تن درهم به خواری چون چاره نیست با دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که از عشق و جدایی میکشد سخن میگوید. او از دل خود شکایت دارد که به خاطر محبتهای ناکام و دوری معشوق در عذاب است. شاعر احساس میکند که تا چه زمانی باید با غم و حزن زندگی کند و به یاد معشوق خود میافتد. او به ضعف خود در برابر جذابیت معشوق اشاره میکند و میگوید که قلبش از درد هجران خراب شده و به دنبال راهی برای وصال است. در نهایت، احساسات عمیق عشق و غم در کلماتش حس میشود.
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی حال و روز ما را بهم بریزی، ای دل! تو که به زلف زیبارویان گرفتار و اسیر هستی.
هوش مصنوعی: مدت زیادیست که در غم و اندوه سرگردانم و بیدلم. تا کی تو ای جانم، از حال و روز من بیخبر خواهی ماند؟
هوش مصنوعی: دل را از دست دادم و نگران هستم که تنها خداوند میتواند به اهل فن در حل این مشکلات کمک کند.
هوش مصنوعی: دل، دندان را از لذت شیرین او بکش که ما هم برای مدتی طولانی به خیالات بیهوده مشغول بودهایم.
هوش مصنوعی: دلم به خاطر دوری از معشوق به هم ریخته است. ای پادشاه عاقل، چارهای بیندیش برای وصال و رفع این بیتابی.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو در باغ شادی، هرگز نتوانست دل من را برای خود بکشاند، همانطور که سرو بلند هرگز به سمت مایل نمیشود.
هوش مصنوعی: ای چشم، چگونه میتوانی جز چهره تو، به دیگری نگاه کنی؟ هر کس که آن زیبایی و آن تیپ را دیده باشد، فقط باید به تو خیره شود.
هوش مصنوعی: هنگامی که زیبایی تو را مانند درخت سرو در میان گلها دیدم، چنان مجذوب شدم که پایم در گلها جای ماند.
هوش مصنوعی: دل از من رفته و جانم به خاطر درد و غمها به شدت آزار میبیند. بدنم در این دنیا به حالتی بیحالی درآمده و چون چارهای نیست، با دل تنها ماندهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل
الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق
ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل
هر دم عقاب فتنه، در خون خود بغلتد
[...]
ای در محیط عشقت، سر کشته نقطۀ دل
وی از جمال رویت، خوش گشته مرکز گل
زلف تو بر بنا گوش، ثعبان و دست موسی
خال تو بر نخدان ، هاروت و چاه بابل
دو رسته درّ دندان، چون از رخت بتابد
[...]
ای لعل آبدارت آتش فکنده در مل
بر باد داده حسنت چون خاک خرمن گل
هم خط مشکبارت اثبات دور کرده
هم زلف تو دلایل آورده بر تسلسل
خطیست گرد لعلت یا طوطی شکر چین
[...]
زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل
خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو
وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی
[...]
چون تیره گشت روزم بی آن چراغ محفل
بگذار تا بسوزم چون شمع ز آتش دل
بی روی نازنینان از جان چسود ای جان
بی وصل همنشینان از زندگی چه حاصل
سازم بداغ دردش زانروی می نگردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.