گنجور

 
جهان ملک خاتون

چون تو طبیب دردی درد تو با که گویم

درمان درد دوری ای دلبر از که جویم

آبم ببرد عشقت بر باد داد عمرم

از آتش فراقت کمتر ز خاک کویم

از تاب زلف پرچین چوگان مزن خدا را

کاندر فراق رویت سرگشته تر ز گویم

در بوستان وصلت ای جان من چو بلبل

بر روی چون گل تو آشفته همچو مویم

چون ترک عشق گویم تا روز حشر جانا

ور کوزه گر بسازد از خاک من سبویم

جانم ز پا درآمد در جست و جوی وصلت

در کوی هجرت آخر تا کی به سر بپویم

گرچه ز ما فراغت دارد نگار لیکن

من در جهان به بویش دایم به جست و جویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

گم می‌شود دل من چون شرح یار گویم

چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم

نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم

ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم

از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه