گنجور

 
جهان ملک خاتون

پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم

تا روز از دو دیده هر شب میان خونم

خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه

داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم

ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم

وز چشم و زلف تا کی داری به صد فسونم

تا چند بی دل و یار در کوی هجر گردم

چون نیست وصل ممکن دل باز ده کنونم

هر لحظه بی وصالت از عمر می شود کم

هردم ز درد هجران غم می شود فزونم

زلفش به سوی سودا دل می کشد، ز لعلش

یک بوسه گر دهد یار ساکن شود جنونم

قدّی الف صفت بود اندر جهان خوبی

ما را ولی فراقش کردست همچو نونم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم

بر من ترحمی کن،بنگر: که بی‌تو چونم؟

غافل شدی ز حالم، با آنکه دور بینی

عاجز شدم ز دستت، با آنکه ذوفنونم

تریاک زهر خوبان سیمست و من ندارم

[...]

جامی

گل شد حریم کویت از اشک لاله گونم

باشد هنوز تشنه خاک درت به خونم

از بار دل تن من آمد چو کوه ور نی

در موج خیز گریه مشکل بود سکونم

زد از حباب خیمه گرد من آب دیده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه