گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ

دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ

بی روی دلفریب تو خون می رود دگر

اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ

عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴

 

قدّش صنوبریست روان در میان باغ

دارد بر آستین ز گل و نسترن فراغ

از پیش ما جدا مشو ای جان که در تنم

جان جهانیان تویی ای چشم و ای چراغ

از دست باد صبح نسیمی به ما فرست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵

 

ای دل به گرد کعبه کوی تو در طواف

وی جان زده ز دولت وصل رخ تو لاف

گفتم شبی به دولت وصلت نوازشی

فرما، جواب داد مگو بیش ازین گزاف

گفتم به حلق تشنه ما ریز جرعه ای

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

ما را ز حد برفت ز درد تو اشتیاق

تا کی کشیم زهر فراق تو در مذاق

رحمی به حال زار من مستمند کن

زان رو که نیستم پس ازین طاقت فراق

آن طاق و جفت من که ببازید عشق تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

خون جگر خورم به جهان با غم فراق

جانم به لب رسید خدا را ز اشتیاق

گویی صبور باش به هجران بگو که چند

از صبر تلخ گشت ز هجران مرا مذاق

روزی مگر تو شدّت هجران ندیده ای

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹

 

ای شرمسار روی تو خورشید بر فلک

وای خیره در فروغ جمال تو مردمک

در آسمان حسن برافکن نقاب را

تا در کمال حسن تو حیران شود فلک

ای باد اگر به سوی نگارم گذر کنی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶

 

رفتی و در غم تو بماندم فگار دل

بازآی تا کنیم به پایت نثار دل

آخر نگاه دار دل خستگان هجر

شاید که آید آخر کارت به کار دل

چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

آسان نمی شود شب وصلم به کام دل

مشکل که نیست بی رخ یارم نظام دل

ای باد صبحدم نتوانی ز روی لطف

کز پیش ما به دوست رسانی سلام دل

از ما سلام و پرسش بی حدّ و بی شمار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

دردم ز حد گذشت و ندارم دوای دل

از وصل ساز چاره دوایی برای دل

شد خان و مان این دل بیچاره ام سیاه

تا گشت شست زلف تو جانا سرای دل

آنچه من از برای دل خسته می کشم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

ای برده آتش رخ تو آب و رنگ گل

با روی تو چرا بودم راه سوی گل

با نکهت دو زلف تو عنبر چه می کنم

با روی تو کجا برم ای دوست بوی گل

زان رو که نیست در گل خوش بو وفا بسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

ای سرو ناز رسته دمی سوی ما خرام

تا از هوای قد تو یابیم احتشام

گر بگذری به سوی چمن سرو و نارون

افتد به پیش قامت زیبات در خرام

مرغ دل ضعیف مرا بال و پر بسوخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام

دل را به یاد دوست به جان پروریده ام

دارم امید آنکه ازین خواب برخورم

زیرا که لطف دوست درین خواب دیده ام

دیدم صباح روی تو ای جان به آشکار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۲

 

جانا ز دست عشق تو فرسوده خاطرم

گر دورم از نظر به دل و جانت حاضرم

منظور من تویی به جهان ای جهان جان

وز دیده بر جمال تو ای دوست ناظرم

چون من کسی ندید خریدار در جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۳

 

گر من ز دست هجر تو آهی برآورم

یا شمّه ای ز جور تو در خاطر آورم

وز صد هزار درد که بر دل نهاده ای

زان صد یکی اگر به عبارت درآورم

خون از دل فلک بچکد از عنای من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم

جانا به جان تو که نه خوابست و نه خورم

نه صبر آنکه بی تو نشینم به خلوتی

نه بخت آنکه من ز وصال تو برخورم

دل را ربودی از من مسکین مبتلا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۱

 

سرو قد تو رسته روان بر کنار چشم

گه بر سرش نشانم و گه در کنار چشم

بر روی تو نظر نتوانیم بعد از این

تا بر رخت ز ما ننشیند غبار چشم

سرو قدت به خون جگر پروریده ام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

تا کی زنی ز تیغ جفا نیش بر دلم

تا من مگر ز مهر و وفای تو بگسلم

جان و جهان فدای غمش کرده ام ولی

جز آه و ناله نیست ز دلدار حاصلم

گر دوست غافلست ز احوال زار من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸

 

من دیده با خیال تو برهم نمی زنم

بی یاد روح بخش تو یک دم نمی زنم

تا چند خون دل خورم اندر فراق تو

یک دم نفس به عشق تو بی دم نمی زنم

با آنکه خسته ای دل ما را به تیغ هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

گفتم که یک شبی سوی جانان گذر کنم

دزدیده در جمال رخ او نظر کنم

دلبر اگرچه از من بیچاره غافلست

او را ز حال زار دل خود خبر کنم

باشد که پای بوس زنم افتد اتّفاق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

جز غم چو نیست حاصل ایام چون کنم

تا کی دو دیده در غم او پر ز خون کنم

تا کی ز دیده اشک چو سیماب بفکنم

تا چند من به غصّه دوران زبون کنم

تا کی غم زمانه بی مهر دون خورم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode