قدّش صنوبریست روان در میان باغ
دارد بر آستین ز گل و نسترن فراغ
از پیش ما جدا مشو ای جان که در تنم
جان جهانیان تویی ای چشم و ای چراغ
از دست باد صبح نسیمی به ما فرست
از زلف عنبرین که بیاسایدم دماغ
یک شب به وصل خویش نوازم که سالها
تا بر دلم نهاده ای از هجر خویش داغ
همچون قدت نخاست سهی سرو در چمن
نشکفت چون رخ تو گلی در میان باغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت یک معشوقه است. شاعر او را با قدی بلند و کشیده به درختان سفید و لطیف تشبیه کرده و به زیباییهای ظاهری او اشاره میکند. او از معشوقهاش میخواهد که از او دور نشود، زیرا وجود او مانند نور و زندگی برای شاعر است. همچنین به زلف و عطر او اشاره میکند و حسرت دیدار و وصالش را در دل دارد، چراکه سالهاست از او دور بوده است. در نهایت، شاعر میگوید که هیچ جانداری به زیبایی و شکوه معشوقهاش نیست و دلش آرزوی وصال او را دارد.
هوش مصنوعی: قد او همچون درخت صنوبر است و در میان باغ به آرامی حرکت میکند. بر آستینش گلها و نسترنها به زیبایی دیده میشوند.
هوش مصنوعی: ای جانم، از ما دور مشو، زیرا تو در وجود من مانند روحی هستی که به زندگی دیگران معنا میدهد. تو، چشم من و روشنایی زندگیام هستی.
هوش مصنوعی: لطفاً از نسیم صبحگاهی برای ما پیام خوبی بفرست تا از عطر خوش زلف مطلوبی که تو دارای آن هستی، بهرهمند شویم و آرامش پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: یک شب که در آغوش تو باشم و از نزدیک با هم باشیم، میخواهم تمام درد و رنجی که سالها به خاطر دوریات بر دلم نشسته را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: تو همچون قد بلندی که سرو در چمن است، به تناسبی که زیبایی و عظمت داری، به گونهای که رخسارت مانند گلی است که در باغ میشکفد، زیبایی و شکوهی فراتر از هر چیز دیگر دارا هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل شاد دار و پند کسایی نگاه دار
یک چشمزد جدا مشو از رطل و از تفاغ
تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ
پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ
دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب
کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ
از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست
[...]
امروز روز شادی و امسال سال لاغ
نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ
آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل
چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ
گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان
[...]
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی موجب فراغ
کاین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ
سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
[...]
دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ
دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ
بی روی دلفریب تو خون می رود دگر
اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ
عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.