رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل
آخر نگاه دار دل خستگان هجر
شاید که آید آخر کارت به کار دل
چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ
برکندم از نگار خود و از دیار دل
گفتم به زلف او که چه کردی تو صید گفت
کردم شکار چون دل او صد هزار دل
حال دل ستمکش محزون من مپرس
بشکستم از فراق رخش روزگار دل
رفتیم و کامی از تو ندیدیم عاقبت
بگذاشتیم بر در تو یادگار دل
دل کز جهان به زلف تو بستیم مشکنش
نازک بود حکایت دل زینهار دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوهی که ناشی از دوری محبوب است صحبت میکند. او در فراق محبوبش دل شکسته و ناامید مانده و از او میخواهد که برگردد تا دلش را نثار او کند. شاعر به درد و رنج ناشی از جدایی اشاره میکند و میگوید که با وجود سختیها و هجرت، هنوز دلش به یاد محبوبش بسته است. او از خاطرات و یادگارهایی که از محبوبش باقی مانده یاد میکند و تلاش میکند که این دل شکسته را حفظ کند. به طور کلی، این شعر به عمق احساسات عاشقانه و غم فراق میپردازد.
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در اندوه تو ماندهام، دل شکسته و آزردهام. برگرد و بیای تا دل را در پای تو نثار کنیم.
هوش مصنوعی: شاید که در پایان، دل خستگان از جدایی را مورد محبت قرار دهی و امیدی به بهبود اوضاع دلها باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که جانم به لب رسید و از ظلم زمانه خسته شدم، از معشوقهام و از سرزمین دل بیرون رفتم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که زلفت چه کاری کرده است، او پاسخ داد که من شکارچی هستم و دلهای بسیاری مانند دل او را صید کردهام.
هوش مصنوعی: حال دلم را که تحت ستم هستم، نپرس. من از دوری و فراق زیبایی روزگار دلم شکسته است.
هوش مصنوعی: ما از تو هیچ بهرهای نبردیم و در نهایت، تنها یادگاری از دلزخمهایمان بر در خانهات گذاشتیم.
هوش مصنوعی: دل ما که به زلف تو وابسته شده، آن را نشکن چون خیلی نازک و آسیبپذیر است. این دل را دردناکی داستانی دارد که نباید فراموش کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
[...]
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
[...]
ما میرویم داده تو را یادگار دل
نازک بود حکایت دل زینهار دل
خوش دار هفتهای دل ما را که سالها
پرورده است مهر تو را در کنار دل
ترسم که در حساب نیارد دل مرا
[...]
ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند
در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل
بی رونق از دل است همه کار و بارِ من
[...]
دیدم تو را و رفت ز دست اختیار دل
آری ز دست دیده خراب است کار دل
هر نخل آرزو که نشاندم ز قد تو
در باغ جان نداد بری غیر بار دل
ترکی ست چشم مست تو کز ابرو و مژه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.