گنجور

 
جهان ملک خاتون

سرو قد تو رسته روان بر کنار چشم

گه بر سرش نشانم و گه در کنار چشم

بر روی تو نظر نتوانیم بعد از این

تا بر رخت ز ما ننشیند غبار چشم

سرو قدت به خون جگر پروریده ام

زان رو کش آب داده ام از جویبار چشم

آزار مردم این همه خوش نیست دلبرا

نازک بود دو دیده ما کار و بار چشم

یک جرعه می ز لعل لب خویش نوش کن

تا بشکند به معجز لعلت خمار چشم

چون غمزه در فراق تو برهم زنم بتا

خون می رود به دامنم از رهگذار چشم

بی روی تو جهان همه تیره ست پیش ما

زیرا سیه شدست مرا روزگار چشم

از گلشن وصال تو خواهیم رنگ و بوی

تا دشمن تو را شوم ای دوست خار چشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

در ارزوی روی تو ای نو بهار چشم

از حد گذشت بر سر راه انتظار چشم

هر شب نهم ز نوک مژه تابگاه صبح

در ارزوی گلبن روی تو خار چشم

از سایۀ رخ تو بخورشید قانعست

[...]

یغمای جندقی

از دست جورت ای شده دل خون، فگار چشم

ریزد مدام خون دلم در کنار چشم

منعم مکن که هست دل خسته بی قرار

گر بر رخت گشایم بی اختیار چشم

نالد ز حسرت تو چو مرغ اسیر، دل

[...]

ترکی شیرازی

تا باز کرده ام به تو ای گل عذار، چشم!

پوشیده ام من از همهٔ کار و بار، چشم

از دیدن رخت نشود سیر چشم من

باشد اگر به صورت من صدهزار، چشم

بسیار چشم دیده ام اما ندیده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه