گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را ز حد برفت ز درد تو اشتیاق

تا کی کشیم زهر فراق تو در مذاق

رحمی به حال زار من مستمند کن

زان رو که نیستم پس ازین طاقت فراق

آن طاق و جفت من که ببازید عشق تو

با درد عشق جفت شدیم وز صبر طاق

جان می دهیم بر سر کویش ز گفت و گوی

یک شب وصال دوست مگر افتد اتّفاق

در آرزوی روی تو و لعل دلکشت

در نار محرقست تن و دل در احتراق

از نور شمع طلعت تو مهر در کسوف

وز تاب آفتاب رخت ماه در محاق

صبح از فروغ نور جمال تو مشتقست

شب را ز شام ظلمت زلف تو اشتقاق

گر خاکبوس خاک درت ممکنم شود

بالای هفت منظر گردون زنم رواق

تا کی کشیم جان و جهان از میان جان

بار جفا و جور تو و درد اشتیاق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

ای صدر سروران زمانه به اتفاق

جود تویی نهایت و بر تویی نفاق

تو شمسی و ز نور تو حساد محترق

آری ستاره را بود از شمس احتراق

ایام با مخالف تو هست در خلاف

[...]

حمیدالدین بلخی

مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت

هر گه دو را نکاح کنم شد یکی طلاق

هر هشت را بخواست پراکنده بیدخول

زینها کرا وصال بود یا کرا فراق؟

در حکم شرع اول و هفتم روا بود

[...]

سعدی

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق

شرطست یا موافقت جمع یا فراق

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

خون جگر خورم به جهان با غم فراق

جانم به لب رسید خدا را ز اشتیاق

گویی صبور باش به هجران بگو که چند

از صبر تلخ گشت ز هجران مرا مذاق

روزی مگر تو شدّت هجران ندیده ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه