گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای برده آتش رخ تو آب و رنگ گل

با روی تو چرا بودم راه سوی گل

با نکهت دو زلف تو عنبر چه می کنم

با روی تو کجا برم ای دوست بوی گل

زان رو که نیست در گل خوش بو وفا بسی

عیبی بود عظیم چنین است خوی گل

کی گل برآورد چو لبت غنچه ای دگر

آب حیات اگر رود ای جان به جوی گل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode