گنجور

 
جهان ملک خاتون

خون جگر خورم به جهان با غم فراق

جانم به لب رسید خدا را ز اشتیاق

گویی صبور باش به هجران بگو که چند

از صبر تلخ گشت ز هجران مرا مذاق

روزی مگر تو شدّت هجران ندیده ای

روزی مباد هیچ کسی را شب فراق

مستیم از آن دو نرگس مخمور سرکشت

جفتیم با غم تو از آن ابروان طاق

جور زمانه را بکشم یا فراق یار

مشکل که کرده اند کنون هر دو اتّفاق

دانی که اتّفاق درین روزگار نیست

کس را مباد همدم ایام با نفاق

طاقت نماند بیش جفای زمانه ام

تا کی توان کشید ز ناجنس طمطراق

دولت اگر قرین و جهان گر شود رفیق

خرگه زنم فراز نهم طاق شش رواق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode