گنجور

 
جهان ملک خاتون

خون جگر خورم به جهان با غم فراق

جانم به لب رسید خدا را ز اشتیاق

گویی صبور باش به هجران بگو که چند

از صبر تلخ گشت ز هجران مرا مذاق

روزی مگر تو شدّت هجران ندیده ای

روزی مباد هیچ کسی را شب فراق

مستیم از آن دو نرگس مخمور سرکشت

جفتیم با غم تو از آن ابروان طاق

جور زمانه را بکشم یا فراق یار

مشکل که کرده اند کنون هر دو اتّفاق

دانی که اتّفاق درین روزگار نیست

کس را مباد همدم ایام با نفاق

طاقت نماند بیش جفای زمانه ام

تا کی توان کشید ز ناجنس طمطراق

دولت اگر قرین و جهان گر شود رفیق

خرگه زنم فراز نهم طاق شش رواق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

ای صدر سروران زمانه به اتفاق

جود تویی نهایت و بر تویی نفاق

تو شمسی و ز نور تو حساد محترق

آری ستاره را بود از شمس احتراق

ایام با مخالف تو هست در خلاف

[...]

حمیدالدین بلخی

مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت

هر گه دو را نکاح کنم شد یکی طلاق

هر هشت را بخواست پراکنده بیدخول

زینها کرا وصال بود یا کرا فراق؟

در حکم شرع اول و هفتم روا بود

[...]

سعدی

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق

شرطست یا موافقت جمع یا فراق

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

ما را ز حد برفت ز درد تو اشتیاق

تا کی کشیم زهر فراق تو در مذاق

رحمی به حال زار من مستمند کن

زان رو که نیستم پس ازین طاقت فراق

آن طاق و جفت من که ببازید عشق تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه