گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دل به گرد کعبه کوی تو در طواف

وی جان زده ز دولت وصل رخ تو لاف

گفتم شبی به دولت وصلت نوازشی

فرما، جواب داد مگو بیش ازین گزاف

گفتم به حلق تشنه ما ریز جرعه ای

زان جام لعل رنگ تو از دُرد یا ز صاف

ما را به غیر بندگی تو گناه نیست

گر می زنی به تیغ جفا ور کنی معاف

گر نیست در دلت که دهی کام ما ز لب

ما را ز عین عاطفتت یک نظر کفاف

در بحر خاطرت نگذشتم چو کاه برگ

باریست بر دلم ز غمت همچو کوه قاف

بازآ که در غمت ز جهان رفت صبر و هوش

بگذشت زاریم ز سر «فا» و «لام» و کاف

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیری لاهیجی

بگرفت صیت حسن تو از قاف تا بقاف

تا او فتاد پرتو رویت بنون و کاف

آئینه جمال تو دیدیم هرچه بود

عارف کسی بود که بدین دارد اعتراف

یارست هرچه هست درین دار غیر نیست

[...]

بیدل دهلوی

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف

در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف

هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند

تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف

یاران اگر لبی به تامل رسانده‌اند

[...]

ترکی شیرازی

ای تربت مطهر تو خلق را مطاف!

کویت به از بهشت برین است بی خلاف

هر صبح و شام،خیل ملایک ز آسمان

آیند دور مرقد تو از پی طواف

شاها!تویی که زهره گردون ز هم درد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه